مهم!: برای درک فلسفهیه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهتتر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَتهای اهتمالییه! املاعی
آقای مهرداد مشایخی یکی از سوسیالدمکراتهای ایرانیست که آشنائی با عقایدش برای شناخت گرایشی سوسیالدمکراتیک میتونه مفید باشه. ایشان در نوشته ی زیر به درستی بر وجه تمایز سوسیالدمکارتها با چپهای لنینیست-استالینیست یا مائوئیست و غیره انگشت میگذارد، اما به نظر میاید که از عقاید مارکسیستی یا عقاید کمونیستی فاصلهای نمیگیرند و تنها با مارکسیسم انقلابی مرزبندی دارند. و در اینجا، انقلاب یعنی سرنگونی نظام سرمایه داری. یعنی همانطور که در ضمن صحبتهای ایشان به آن اشاره میکنم، آرمانهای کمونیستی، از جمله جامعه ی بیطبقه را احتمالن قبول دارند، منتها راه رسیدن به آنرا ایجاد رفرمهای متوالی در نظام سرمایهداری میدانند. اما به نظر من ِ سوسیالدمکرات، برای تثبیت یک جنبش سوسیالدمکراتیک، باید یکبار برای همیشه از هرچی مارکسیسم و کمونیسم و لنینیسم و غیره، اعلام جدائی کنیم، تا اگر حزب سوسیالدمکراتی بوجود آمد با دردسرهای تندرَوی و اطلاف انرژی و انشعاب مواجه نباشیم.
یک مطلب دیگر که در گفتار آقای مشایخی هم شاهد آن هستیم، وجود دو مانع در جلوی جمع شدن همهی سوسیالدمکراتهای ایرانیست که در رابطه با نظام آیندهی ایران و نحوهی برکناریِ جمهوری اسلامی خود را نشان میدهد، هر چند که سوسیالدمکراسی ربطی به جمهوری دمکراتیک یا دمکراسی سلطنتی و انقلابیگری یا رفرمیسم در رویارویی با جمهوری اسلامی ندارد!
اینطور که به نظر میاید، آقای مشایخی در رابطه با جمهوری اسلامی معتقد به رفرم و استحالهی آن است، برخلاف من که معتقد به انقلاب مخملی هستم. در رابطه با جمهورخاهیِ ایشان هم به نظر من بدنیست ایشان بگویند که طرفدار داشتن رئیسجمهوری تشریفاتی هستند یا رئیسجمهوری مثلن مثل رئیسجمهور آمریکا که میتواند تصمیم مجلس را وتو کند. اگر قرار است از یک سلطنت تشریفاتی بترسیم، باید از یک رئیسجمهور با قدرت هم بترسیم.
اما آیا سوسیالدمکراتها نمیتوانند تشکیلاتی همهگیر درست کنند، بدون اینکه در مورد نوع نظام آینده موضعگیری کنند و یکدیگر را ملزم به تبلیغ نوع مشخصی از نظام دمکراتیک نمایند و یا جلوی تبلیغ یکدیگر را برای نظام آینده بگیرند؟
/رند: حالا مگه چندتا سوسیالدمکرات داریم که بخاهند سر هر قضیهای از هم جدا باشند؟/
خوب، حالا این شما و این هم گفتههای آقای مشایخی، که من هم بعضی حرفامو ضمن آوردن بخشهائی از صحبتهای ایشان، میزنم:
رابطه جمهوریخواهی و سوسيالدموکراسی
گفتگوی شهرام فرزانهفر با دکتر مهرداد مشايخی
مشایخی: در دو دهه پس از سقوط رضا شاه گرايشهای سوسيالدموکراتيک را میشد در افکار افرادی از جريان انشعابی از حزب توده (نيروی سوم) مشاهده کرد. پس از آن هرچه بود قرائتهای لنينيستی ـ استالينيستی، مائوئيستی و نظائر آن در جنبش چپ است...
در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ که دوران تکوين مبارزات چريکی شهری است، با غلبه ارزشهائی مواجهيم که در تضاد با سنت سوسيالدموکراسی است: مبارزه مسلحانه، انقلاب، عمل گرائی، پوپوليسم، تفکر ضد روشنفکری، گرايشهای ضد دموکراسی ليبرال، و بیاعتنايی به خواستهای طبقه متوسط شهری...بنابراين، همه چيز موکول گرديد به بقايای چپ در جامعه برونمرزی. آن بخش از فعالان چپ، که از مارکسيسم انقلابی گسست کردند، قاعدتاً میبايد زودتر از اينها به سوسيالدموکراسی برسند؛ در واقع، بيش از دو دهه فرصت برای فعالان سياسی چپ سابق، به ويژه آنها که در اروپای غربی ـ شمالی سکنی گزيدهاند، موجود بوده است که در بازنگریهای خود به مبحث سوسيالدموکراسی رغبتی نشان دهند. ولی چنين نشد (تا همين چند سال اخير). مبحث رفرم هم عمدتاً، تحت تأثير حرکت اصلاحطلبانه دوم خرداد در جامعه برونمرزی زمينهای برای بازتاب گسترده يافت. به هر رو، اين گرايش، ولو با تأخير، امروز نمايان شده است. اميدوارم که در اين فرصت، فعالان سياسی ترقیخواه که از انقلابیگری و مارکسيسم ـ لنينيسم فاصله گرفتهاند، بتوانند در اين راستا کوششهای مثبتی انجام دهند... سوسيالدموکراسی، در بُعد تاريخی خود، يک سنت تلفيقی از سوسياليسم و ليبراليسم است. سوسيالدموکراسی بيانگر يک انشعاب تاريخی در جنبش سوسياليستی، ميان کسانی است که خواهان تحقق تدريجی آرمانهای سوسياليستی در چارچوب نهادهای ليبرال و اقتصاد سرمايهداری بودهاند، در برابر سوسياليستهای انقلاب، که همان آرمانها را از طريق غلبه بر نهادهای ليبرال ـ سرمايهدارانه، با توسل به قهرانقلابی، جستجو میکردند./
یکی کردن "آرمانها"ی(که من ترجیح میدهم در مورد سوسیال دمکراتها بجای آن از "خاسته ها" صحبت کنم) سوسیال دمکراتها با کمونیستها یا سوسیالیستهائی که میخاهند سرمایه داری را سرنگون کنند، کار غلطی ست. دوران شعارهائی نظیر "جامعه ی بی طبقه" و "برابری انسانها" (منظور در مقابل قانون نیست)، "به هر کس به اندازه ی نیازش و از هر کس به اندازه ی توانائی یش" (که شامل همهی مردم و نه افرادی که به هر دلیلی محتاج کمکهای مالی دولت هستند و از اینرو تحت کنترل دولتهای رفاه قرار میگیرند، میشود) دیگر گذشته است.
در رابطه با بیاعتنايی به خواستهای طبقه متوسط شهری هم باید بگویم که به نظر من، ایران امروز احتیاج به رشد سرمایهداری از طریق اراعهی وامها و تسهیلات دولتی به صاحبان طرحها و پروژههای در درجه ی اول تولیدی دارد، و سوسیالدمکراتها باید علاوه بر تلاش در رسیدن به دولت رفاه، به این موضوع توجه داشته باشند. یعنی ما نه فقط به خاستههای اقشار پایین جامعه توجه نشان میدهیم و به خاستههای طبقهی متوسط بیاعتا نیستیم، بلکه حتا به فکر رشد طبقهی مرفه سرمایهدار هم باید باشیم. رفاه حقوقبگیران با رفاه صاحبکاران گره خورده است، همانطور که ورشکستگی یک سرمایهدار مساویست با بیکاری عدهای حقوق بگیر. نقش سوسیالدمکراتها هرچند در درجهی اول دفاع از حقوق کارگران و حقوقبگیران در مقابل منفعتطلبی صاحبکاران و سرمایهداران است، اما این دفاع در تضاد با کمک به رشد سرمایه نیست.
مشایخی: موانع گذار به نظام دموکراتيک يکی و دوتا نيستند و فقط به موضوع مورد بحث ما محدود نمیشوند. و اين تا آنجا که به مشارکت گروههای اجتماعی در مبارزات مربوط به منافع گروهی مربوط است با نکته مورد نظر شما موافقم. بدين معنی که اگر حکومت اقتدارگرا به هر دليلی ساقط شود، استحاله پيدا کند و يا اعلام سياستهای جديد کند، بديل سياسی آتی احتمالاً دموکراتيک نخواهد بود. برای گذار به يک دموکراسی تحکيم يافته ضروری است که نيروهای جامعه مدنی، بر مبنای مطالبات ويژه خود، درگير چالش حکومت شود. به عنوان مثال، معلمان برای حقوق صنفی خود، کارگران برای تشکيل اتحاديه و سنديکا، زنان برای رفع تبعيض، جوانان برای حق برخورداری از سبک زندگی مورد علاقهشان و نظائر آن. مبارزه برای انتخابات آزاد نيز جزئی از اين مجموعه هست و میبايد در مرحلهای با اين مبارزات برای حق و يا خواستهای اقتصادی همسو شود و پيوند بخورد.
گره اصلی کار طبعاً در اينجاست که چگونه اين الگو و طرح را از سطح روشنفکری به سطح مبارزات روزمره مدنی انتقال دهيم./
در اینجا دیگر بحث بر سر سوسیال دمکراسی نبوده و از نحوه ی گذار به دمکراسی صحبت میشود. در اهمیت تشکل یابی نیروهای جامعه ی مدنی در تحقق خاسته های صنفی و دمکراتیکشان، بحثی نیست، اما این هم یک واقعیت آشکار است که این حکومت وحشیانه به این تشکلها حمله میکند و تشکل یابی ِ قدرتمند و استوار نیروهای جامعه ی مدنی را منوط به سرنگونی یا استحاله ی خود کرده است. در صحبتهای آقای مشایخی مفهوم استحاله مخدوش شده است. تا آنجا که من میفهمم، استحاله ی یک رژیم دیکتاتوری، یعنی تغییر تدریجی و طولانی مدت آن به یک حکومت دمکراتیک، که در آن صورت گفتن اینکه اگر این رژیم به هر دلیلی استحاله پیدا کند، بدیل سیاسی آن احتمالن دمکراتیک نخاهد بود، غلت است. اگر با نگاه به کارنامه ی 30 ساله ی جمهوری اسلامی بخاهیم به استحاله ی این حکومت دل خوش کنیم، احتمالن باید 100 سال دیگر هم به عمر این رژیم اضافه کنیم، که با توجه به تنشهای موجود در جامعه ی ما، امری بعید به نظر میرسد.
"سقوط جمهوری اسلامی به هر دلیل" هم حرفی بی معنی به نظر میاید. میتوان گفت که اگر فرضَن کودتائی و یا حمله ی نظامی ای صورت گیرد، بدیل سیاسی احتمالن دمکراتیک نخاهد بود، اما اگر این سقوط بوسیله ی جنبشهای زنان، جوانان، معلمان، کارگران، کارمندان، دانشجویان و ... و با حضور میلیونی در خیابانها صورت گیرد، بدیل سیاسی، احتمالن دمکراتیک خاهد بود. و اینکه در اینجا هم صحبت از احتمالن میکنم به این خاطر است که بسیاری از دیکتاتورها یافت میشوند که تحت نام آزادی و دمکراسیخاهی فعالیت میکنند و منتظرند که موقعیتی پیدا کنند تا حکومت را در دست بگیرند. و در اینجاست که اهمیت ایجاد یک ستاد رهبری دمکراتیک، خود را نشان میدهد.
مشايخی - جمهوریخواهی تنها بيانگر يک بُعد از هويت ما است. تأکيد روی نوع نظام، به مثابه مهمترين وجه تمايز ما، اشتباهی جدی است. برای سوسيالدموکراتها، پيوند دادن الگوی دموکراسی ليبرال با مبارزات مدنی نيروهای متنوع اجتماعی کشور مضمون حرکت ما را تشکيل میدهد. بدين ترتيب، ما سوسيالدموکراتهائی هستيم که در عين حال، نظام جمهوری را مناسبترين شکل سياسی برای تحکيم دموکراسی در ايران میبينيم.
تشکلهائی که (صرفنظر از نامشان)، محتوای توافقشان، روی چند اصل کلی مثل جمهوریخواهی، اصلاحطلبی، دموکراسی، سکولاريسم و نظائر آن بنا شده باشد صرفاً میتوانند از کارکردی جبهه مانند برخوردار باشند. ولی قادر نخواهند بود که خدمتی به مبارزات اجتماعی و مدنی گروههای اجتماعی بکنند. /
آقای مشایخی در اینجا مقدار کم یا زیادی بی انصافی میکنند. یک حزب، حتا فقط با نام "حزب دمکرات" هم میتواند خدمات زیادی به مبارزات اجتماعی و مدنی ایرانیان بکند.
مشایخی: احزاب سياسی (از جمله سوسيالدموکراتها) نياز مبرم جامعه ايرانی برای تحقق حقوق تحقق نيافته صد ساله خود است./
من در اینجا کاملن با ایشان موافقم، و یه نقل قول هم از خودم!:
"احزاب واقعی یعنی احزابی که خاسته های مشخص ِ سیاسی،اقتصادی، اجتمائی،فرهنگی دارند، و با اطلاع نسبتن دقیق از میزان درامد و کمبودهای کشور، برنامه ای برای تقسیم بودجه در زمینه های گوناگون اراعه میدهند. صِرف جمهوریخاهی یا سلطنتخاهی دمکراتیک، کمکی به اوضاع فردای ایران نمیکند. فرض کنید که اینها رفتند و مردم آمدند و رای دادند که اسم دمکراسی ِ ما چه باشد، اونوقت چی؟ اونوقت معلومه که خوشحالیم، معلومه که از شادی داریم بال درمیاریم، ولی چه دولتی و با چه برنامه ای میخایم رو کار بیاریم؟ این همه احزاب تو اروپا را میبینید ؟! مبنای حزب بودن آنها و به عضویت درامدن در آنها جمهوریخاهی یا سلطنتخاهی نیست! پس بروید!! که لازم است حزبِ درست بسازید! تا مردم بدانند که شما چگونه میخاهید اقتصاد و اجتماع و فرهنگ ما را توسعه دهید.