۱۳۸۶ اسفند ۲, پنجشنبه

ما چرا اینقدر میترسیم؟ / در رابطه با خانم نیلوفر بیضایی


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


ما چرا اینقدر میترسیم؟

من دیگه نمیخاستم حرفیدر مورد خانم بیضائی بنویسم
یا شایـــــــــــدم میخاستم؟! حالا چه ایـــــــن و چه اون
تازگی دوباره نگــــــــــــــــاهم به قسمتی از
آخرین نوشته شون افتاد و رفتم تو فکر
من همیـــــــــــن دیروز پریروز بود که

از آقای میرفطروس پرسیدم
"چرا وقتی منظورتو میرسونی که داری در مورد
خانم الهه بقراط حرف میزنی، مستقیـــــم از او نامی نمیبری"؟

واقعا این چه ترسی یه؟ یا چه عقب نشینی ای یه؟
یا چه عاقبــــــــــــــــــــــــــــــت اندیشی ای یه؟
یا چه نون قرض دادنی یه؟ یا چه بده بستونی ای یه؟
کارد مگه زیر گلومون گرفتن که انقدر از هم میترسیم؟

و من تمام جوُراتم را به کار میگیرم تا کمتر بترسم
و من تمام قدرتم را به کار میگیرم تا کمتر اشتباه کنم
و من از اشتباه نمیترسم و به قول "رند": ارواح بابام!
و من بعضی مواقع خودم را به خریت میزنم
و امکان ندارد که بعضی موقع ها خر باشم!
و آخ! که چقدر من ضعیف هستم!
ای گوگوری مگوری‌های
مامانِ خودتون!


خوب حالا موضوع خانم بیضائی چی بود؟

نیلوفر(1): در شرايطی كه حركتهای آزاديخواهانه
با بن بست روبرو می شوند، مسلما نوعی دلسردی در سطوح مختلف
جامعه ايجاد می شود. در چنين شرايطی استبداد حاكم بدون اينكه با نيروی جدی
معترض به سياستهای خانمان برانداز داخلی و خارجی اش مواجه شود، تقويت می شود
و نوعی روزمرگی بر فضای جامعه حاكم می شود. در ميان نيروهای مخالف وضع موجود نيز
تفاوت چندانی با همين فضای عمومی ندارد. ارتباط ميان مردم و نيروهای حامل تحول خواهی
توسط حكومت قطع شده است و در اين ميان بخشی از خود حكومت انحصار “حق انتقاد“ را از آن خود كرده است. اين نيرو اما خواهان تحولات جدی و ساختاری بسوی دمكراسی نيست. برخی از نيروهای تحول خواه همچنان در اين توهم غوطه ورند كه گويا همين جناحهای حكومتی “منتقد“ می توانند راهی را و يا جايی را برای آنها منظور كنند. با اينهمه حركتهای اعتراضی و مدنی در جامعه ی ايران هر چند با افت و خيزهای پی در پی اما خاموش ناشدنی است. جناحهای حكومتی در تلاشند كه همين حركتهای مدنی را نيز تحت كنترل خود در بياورند و در اين زمينه موفقيتهايی نيز داشته اند. در چنين شرايطی همه چيز مجازی و دروغين بنظر می آيد و حتی
آنجا كه واقعا تلاش و جوششی هست به نظر می سد كه “كاسه ای زير نيم كاسه“
باشد. نا اميدی، بی اعتمادی و روند فرسايشی
جنبش های اجتماعی را تبديل به جوششهای كم دوام كرده است./

البته موضوع اصلی صحبت من روی ادامه حرفهای خانم بیضائی ست
ولی شاید خیلی بی ربط هم نباشه که بگم خیلی از ما، گاه و گداری به پارانوید
دچار میشیم، و در اینجا خانم بضائی ِ یک مقدار عزیزم هم انگار دچار پارانوید شده. همه چیز
به نظرش مجازی و دروغین میاد. او دیگر حتا اگر تلاش و جوششی واقعی
(تاکید میکنم: واقعی) را هم ببیند، باز "نیم کاسه ای زیر کاسه" ای احساس میکند
و به بی اعتمادی و ناامیدی دچار میشود. دیگه مونده که به سایه ی خودش هم شک کنه
شاید به همین خاطره که نمیاد و زیر برنامه ی 17 ماده ای، امضاشو نمیذاره، در صورتی که
من تقریبا اطمینان دارم که اون رو قبول داره. او شاید نامه های مرا هم جزو
یک توتعه برای ضربه زدن به خودش نگاه میکند.

و چه غمگین کننده است، تماشای چنین صحنه ای
و چه زجردهنده است، زجردهنده است، زجردهنده است
که سه بار گفتم تا شاید احساسِ زجر من بهتون بده دست

نیلوفر: باز عده ای دارند می روند تا از ميان “بد“ و “بدتر“ گزينه سازی كنند
باز سيل اتهام زنی به موافقان تحريم آغاز شده تا جايی كه فرمولبنديهای مضحك و
در عين حال تاسف برانگيزی چون “ هر كس كه با تحريم موافق است با دمكراسی مخالف
است!“ و با تقليل مفهوم انتخابات به اين بازی جناحی درون حكومت مستنبد دينی باز
محملی برای فضا سازی عليه كسانی شده كه بدرستی موضوع عاجل كار را تغيیر
نظام سياسی قرار داده اند و جمهوری اسلامی را بزرگترين مانع ايجاد دمكراسی در ايران
می دانند. اين نوع فضاسازيهای مجازی را
كسانی انجام می دهند كه به جناح “اصلاح طلب“ حكومت وابسته اند
بخشی از آنها همانهايی هستند كه با ندای خاتمی زمانی كه اوضاع را نامساعد ديدند
موقتا از ايران خارج شده اند و بازگشت اصلاح طلبان به قدرت زمينه ساز بازگشت آنها به ايران خواهد بود. در اينكه آنها در بقدرت رسيدن اصلاح طلبان منافعی دارند، شكی نيست
موضوع آنجا شك برانگيز می شود كه
عده ای از مخالفين كه تا حدودی نيز به هويت مخدوش
و تعلق خاطر اين نيروها به خمينی و نظام اسلامی
و ارجحيت حفظ نظام بر هر خواسته ی ديگری واقفند
(يا قاعدتا می بايست تا كنون واقف شده باشند) تكرار كننده ی همين شعارها شده اند
حكومت اسلامی يك بار در دهه ی شصت با سركوب گسترده ی مخالفين ، صدای اعتراض را
در ايران خاموش كرد، بار دوم و در دوران “اصلاحات“ با دامن زدن به اختلافات ميان بخشی از
مخالفين كه به “اصلاحات“ ايمان آورده بودند با آنها كه باور به آزاديخواهی اين جناح حكومتی
نداشتند و با استفاده از آنها برای سركوب مخالفين جدی نظام و امروز دوباره در صف آرايی
جديد در مقابل تحول خواهان. مردم از بخشی از وقايع اصلا با خبر نمی شوند، اما آنچه می دانند
اين است كه حكومتگران آنها را بعنوان ابزار مبارزه ی قدرت می نگرند. به باور من اين نگاه يعنی استفاده از هر موقعيتی برای تضمين منافع شخصی خويش، نگاهی است كه از حكومت به درون جامعه سرايت كرده است. در نتيجه برای بسياری شركت در اين بازی با سنجيدن سود و زيان
كوتاه مدت آن و از زاويه ی منافع كوتاه مدت شخصی صورت می گيرد. چنين فضايی كه من آن
را زاينده ی نوعی پراگماتيسم كاذب می دانم، تنها فكر آزاديخواهی و دمكراسی طلبی
است كه مدفون می شود يا به عقب رانده می شود.

حالا بروم سر موضوع اصلی این نوشته
در اینجا، خانم بیضائی، تنها اسمی را که نام میبرد، آقای خاتمی ست
این کسانی که به جناح "اصلاح طلب"حکومت وابسته هستند، چه کسانی اند؟
اگر اهمیتی ندارند، چرا به آنها اشاره میشود؟ و اگر اهمیت دارند، آنوقت این چه
عاقبت اندیشی ایست که باعث میشود رک و راست از آنها نام برده نشود؟
آن عده ای از مخالفین که تا حدودی به ماهیت امثال مسعود بهنود و ابراهیم نبوی و ...؟؟؟
پی برده اند، و اگر تاکنون پی نبرده اند پس خبرهائیست! چون قائدتا باید واقف شده باشند
چه کسانی هستند؟ نکند آنها هم یه جاشون به این رژیم وصل است؟ و خانم بیضائی
شک اش نسبت به آنها برانگیخته میشود، ولی دلش نمیاید امثال مرا به شک بیاندازد
و شاید به همین خاطر است که اسمی از آنها به میان نمیآورد.
و چون من هم در سرنگونی یا برکناری این رژیم منافع شخصی هم دارم، پس به کجا
وابسته ام؟ و آیا آقایان مسعود بهنود و ابراهیم نبوی، نمیتوانند خودشان فکر مستقل داشته
باشند، بدون اینکه به جائی وابسته باشند؟ و چرا ما نمی توانیم کارهایمان را بدون اینکه
این و آن را به جاسوسی یا وابستگی و یا مزدوری آمریکا، اسرائیل، سلطنت طلبانِ دیکتاتور
(با فرض وجود نوع دمکراتشان)، "اصلاح طلبان" حکومتی و غیره متهم کنیم، به پیش ببریم؟!

ایما و اشاره، نابود باید گردد!
/ ندا: ما که تا اونجائی که بتونیم، سعی مونو میکنیم/


پ.ن: ما در این قسمت از حرفای نیلوفر
با چند تقسیم بندی روبرو هستیم:
1- جناح قدرتمند حکومت
2- جناح "اصلاح طلب" حکومت
3- افرادی که حفظ نظام برایشان بر هر چیز دیگری ارجحیت دارد
و به دسته ی دوم وابسته اند و نفع مستقیم در قدرت گیریِ آنها دارند
4 – افرادی که شعارهای دسته ی سوم را بطور شک برانگیزی تکرار میکنند
5- سرنگونی طلبان.

و اشکال طرز تفکر خانم بیضائی در اینجا اینست که
زیاد علاقه به تصویر سیاه و سفید پیدا کرده است و نمیتواند
آدمی را تصور کند که آزادی مملکت را بخاهد و در عین حال طبق حساب و کتاب خودش
بخاهد بر حسب نقشه های سیاسی یَش، بین "بد" و "بدتر"، یکی را انتخاب کند و آنرا تبلیغ
هم بکند. به چنین فردی باید شک کرد! احتمال ساخت و پاختی در کار است
کاش خانم بیضائی اقلن می گفتند که باید به عقل چنین کسانی شک کرد
اگر به گفته ی او "باز سيل اتهام زنی به موافقان تحريم آغاز شده"
او نیز اتهام مزدوری یا وابستگی را در فضا پخش میکند
و از این نظر مثل آنها میشود.

من در جائی نوشتم:

"من ضمن اینکه نمیروم و رای نمیدهم
با برخوردهای توهینآمیز چه به رای دهندگان و چه به رای ندهندگان شدیدا مخالفم
این که بگوییم توئی که رای میدهی یا نمیدهی، خشکمغزی، احمقی، گاوی، خائنی
و خیلی چیزای دیگه هستی، یعنی ایجاد جوّی که در آن، چه رای دهنده و چه رای ندهنده
نه بر مبنای استدلال و تفکر، بلکه از روی فشار، تغییر عقیده دهند. و این یعنی گوسفندپروری.

من هزار بار آن گوسفندی؟! را که تمام فکرش را گذاشته که بفهمد منفعت و زیان شرکت
و یا عدم شرکت در انتخابات چیست و با رو هم گذاشتن استدلالات خودش و دیگران
دست آخر به این نتیجه رسیده است که باید در انتخابات شرکت کند، به آن ناگوسفندانی؟!
که با جوّ هو شدن و گوسفند و سایر حیوانات خطاب شدن و خائن نامیده شدن
و شعارهائی نظیر "خلایق هرچه لایق"، در رای گیری شرکت نمیکنند، ترجیح میدهم."

و اگر بخاهم تصحیحی در این حرفا انجام بدم و سخت نگیرم، میگویم:
کسانی که در این رای گیری شرکت کرده و تبلیغ شرکت در آنرا میکنند
اگر منافع شخصی شان با آزادیخاهی شان تضاد نداشته باشد
پس بخشا خشک مغز و احمق اند!

(1) در جستجوی تحول بیرون از انتخابات نظام
(چاپ شده در تلاش شماره ٢٩)



۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

ما چرا اینقدر از همدیگه میترسیم؟ / در رابطه با آقای علی میرفطروس


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


من نفهمیدم چرا
آقای علی میرفطروس در تعریف خاطرات زیر
محافظه کاری کردند و مستقیما نگفتند که منظورشان
آقای "رضا مقصدی" و خانم "الهه بقراط" است؟

میر فطروس: در آن روزها
دوستانی به خانهء کوچک مان رفت و آمد می کردند
و در صَدَد بودند تا من و همسرم را
به حزب توده يا سازمان فدائيان (اکثريت)
«جذب» کنند، از جمله،يک شاعر گرامی ويک ژورناليست گرامی.
شاعر گرامی، غالباً با انبوهی از نشريات حزب توده و
سازمان اکثريت به خانه می آمد و از شخصیّت
«پدر کيانوری» (يعنی همان رفيق کيانوری)
تعريف ها می کرد و حضور بزرگوارانی مانند سياوش کسرائی
به آذين، سايه و ديگران را دليل دُرستیِ «راه توده» می دانست
و ... از همين زمان بود که من، اين دوستان را
«فدائيان حزب توده» ناميدم.....
تنها سه سال بعد (۱۳۶۱) با دستگيری رهبران حزب توده
و سرکوب شبکه های حزبی و سازمانی، دوست شاعر ما
بی هيچ «مقصدی»، هراسان و درمانده و پريشان، آمده بود
و بدنبال پناهگاهی می گشت و ظاهراً خانهء کوچک مان را
«مخفی گاه» خود يافته بود!!؟
روزی که ژورناليست گرامی-سرمست ازشعار ِ
«پاسداران را به سلاح های سنگين مجهّز کنيد! »
به خانه آمده بود،با عصبیّت و پرخاش به وی گفتم:
- خانم! شما با اين«نُسخه های بُقراطی»
گوری برای ملّت ما می کنيد
که همهء ما در آن خواهيم خُفت! /


من ضمن تشکر از آقای میرفطروس
به خاطر حالی! که به توده ای- اکثریتی ها دادند
باز هم سُعال بالا برام مطرحه. اما این خانم بقراط مگه
پی به غلطکاریهاش نبرده؟ و اگه بُرده، باز چرا این دفعه
به جای دستمال‌بدستی رژیم، به دستمال‌بدستی
رضا پهلوی ای
که هنوز دنبال مشروطه و تقسیم قدرت سیاسیه، افتاده؟



(مسعول ارتباتات در یک روز بعد:
به نوشته ی امروز هم مراجعه کنید) 



۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

آقای گنجی! کُشتی منو با این سلطانیزم! / دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (7)


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی

این نوشته، با دستکاری‌هایی ویراستاری و با حِفض تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید
شوماره‌یه این نوشته قبلن ۵ بووده است



آقای گنجی! کُشتی منو با این سلطانیزم!ا

دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (7)


بابا،آقا،رفیق،دوست،برادر جان
چقدر میگی: " به گمان من، رژيم جمهوري اسلامي نظام فاشيستي و توتاليتر يا ديکتاتوري نظامي نيست
بلکه رژيم سلطاني است." ؟ حوصله مونو واقعا سر بردی! حالا میخای بگی اگه این رژیم فاشیستی بود
راهت تر بود کنار گذاشتنش یا بخاطر کمک به‌ فرآيند دموكراسی میشد باهاش همكاری کرد و به آن
مشروعيت‌بخشید!! یا چی؟ اگه توتالیتر بود، نباید نافرمانی مدنی میکردیم یا چی؟
اگه دیکتاتوری نظامی بود، نباید مردم با جمعیت 100000 نفری یا 1000000 نفری
تو خیابونا میومدن یا چی؟ میشه بگی حرف حسابت چیه؟


/ گنجی (همه ی نقل قولها از "مانیفست" است): گذار به‌ دموكراسی مثل‌ بازی شطرنجی است‌
كه‌ در يك‌ سوی آن‌ ديكتاتورها و در سوی ديگر دموكراتها نشسته‌اند. بايد وارد بازی شد و از تمام‌ مهره‌ها
جهت‌ كيش‌ و مات‌ حريف‌ استفاده‌ كرد. اعتصاب‌ غذا، تحريم‌ انتخابات‌، برگزاری تجمعات‌ اعتراض‌ آميز
عدم‌ همكاری و... تاكتيك‌هايی برای رسيدن‌ به‌ اهداف‌اند، ./


خوب حالا اگه آن دیکتاتورها، سلطانی نبودند و
بلکه فاشيست و توتاليتر يا ديکتاتور نظامي بودند، نمی بایست این کارها را کرد؟


/ گنجی:... تحريم‌ انتخابات‌ در شرايط‌ فعلی عملی ضروری است‌./


این حرف شما مال 3 سال پیشه و میدونم که هنوز هم به آن معتقدی
ولی به درستی حرف از شرایط فعلی میزنی. این یعنی قبولِ احتمال اینکه، تحت همین رژیم ِ
به قول خودتان سلطانی، شرایطی بوجود آید که رژیم آنچنان تحت فشار قرار گیرد که واقعن بخاهد
تحت یکی دو مرحله، قدرت را به مردم بدهد و از تجربه ی شاه که آنقدر به قدرت ارتش و ساواکش مینازید
که دیر جنبید و همون اول که کار به تظاهرات میلیونی نکشیده بود، قدرت رو به دست بختیار نداد، عبرت بگیرد
درست میگم یا نه؟ این شرایط ممکنه بوجود بیاد یا نه؟ این همه تلاش میکنی که
بگی این رژیم سلطانیه و منظورت هم اینه که سلطان اهل مذاکره و سازش و عقب نشینی نیست:


/ گنجی: در واقع‌ ديكتاتورهای نظامی و حزبی پس‌ از فشار اجتماعی شديد، بر سر ميز مذاكره‌
حاضر می‌شوند. گذار توافقی حاصل‌ وضعيتی است‌ كه‌ از نظر قدرت‌ سياسی طرفين‌ كاملاً برابر و
متوازن‌ باشند. گذارهای توافقی در رژيمهای اقتدارگرا محصول‌ اختلافات‌ عمده‌ تندروها (محافظه‌كاران‌)
و ميانه‌روهای (اصلاح‌طلبان‌) درون‌ رژيم‌ از يك‌سو، و ائتلاف‌ اصلاح‌طلبان‌ حاكم‌ با دموكراتهای
خارج‌ از حاكميت‌ جهت‌ كنار زدن‌ تندروهای رژيم‌ از سوی ديگر است‌
ولی فرآيند گذار در ديكتاتوريهای شخصی بسيار متفاوت‌ است‌. /


ولی وقتی شرایطی را در نظر میگیرید که انتخاباتی برای دست بدست شدن قدرت صورت بگیرد
که دیگر تحریم انتخاباتی ضرورتش را از دست بدهد، آیا این را میتوانید بدون قدرت نمائی مردم و
مذاکراتِ احتمالی بخشی از اپوزیسیون با رژیم برای گذار توافقی تصور کنید؟ برای همین است که
میگویم از تکرار اینکه این رژیم فاشيستی و توتاليتر يا ديکتاتور نظامي نیست و بلکه رژيم سلطاني است
دست بردارید. نتایج عملی ای که از این حرفها می گیرید، یکی است!


/ گنجی: به‌ گفتة‌ هانتينگتون‌: رهبران‌ ديكتاتوريهای شخصی در مقايسه‌ با رهبران‌ نظامی و تك‌حزبی
احتمال‌ كمتری دارد كه‌ قدرت‌ را به‌ صورت‌ داوطلبانه‌ واگذار كنند. /


همین؟! احتمال کمتری دارد! اینهمه اصرار بر سلطانی بودن رژیم، به این خاطر که بگویید احتمال کمتری دارد
که سلطان صدای انقلاب را به موقع بشنود و مجبور شود داوطلبانه! واگذار کند؟ این مسخره بازی نیست؟


/ گنجی: رژيم‌ حاكم‌ بر ايران‌ ديكتاتوری شخصی است‌
فرايند گذار به‌ دموكراسی در چنين‌ نظامی، با دو نوع‌ ديگر تفاوت‌ دارد. ...

اين‌ نوع‌ گذار معمولاً مستلزم‌ سرنگونی حاكمان‌ شخصی است‌ (ماركوس‌ در فيليپين‌، چائوشسكو در رومانی، استروراسز در پاراگوئه‌، صدام‌ در عراق‌) يا مستلزم‌ مرگ‌ ديكتاتور شخصی است‌ (فرانكو در اسپانيا). /

آقای گنجی! همین "معمولا"، که معنای آن اینست که "قطعی" نیست
باز هم اساس اصرارتان به سلطانی بودن رژیم را، بی اساس میکند و شما نمیتوانید
امکان عقب نشینی سلطان و رفقا و همواریونش و تفویض قدرت را در مقابل اعتصاب‌ غذا، تحريم‌ انتخابات‌، برگزاری تجمعات‌ اعتراض‌ آميز، عدم‌ همكاری و به خیابان آمدن آرام و میلیونی مردم را رد کنید
مهم به قدرت رسیدن دمکراسیخاهان است، حالا با سرنگونی یا برکناری یا تفویض قدرت و یا با اسامی دیگر!


/ گنجی: اصلاح‌طلبان‌ حكومتی گمان‌ می‌برند تنها راه‌ گذار به‌ دموكراسی، رفتن‌ به‌ درون‌ حكومت‌
تبديل‌ حاكميت‌ به‌ حاكميت‌ دوگانه‌، ايجاد موازنة‌ قدرت‌ بين‌ دو طرف‌ و توافق‌ ضروری برای گذار به‌
دموكراسی است‌. حتی اگر چنين‌ باشد، می‌بايست‌ يك‌ جنبش‌ قدرتمند اجتماعی دموكرات‌ مخالف‌ رژيم‌
وجود داشته‌ باشد كه‌ از طريق‌ تظاهرات‌، اعتصابات‌، تحريم‌ انتخابات‌ و. . . رژيم‌ را وادار به‌
مصالحه‌ و توافق‌ نمايد (فشار از پايين‌ و چانه‌زنی از بالا به‌ تعبير سعيد حجاريان‌). …
بدون‌ فشار از پايين‌، چانه‌زنی در بالا وجود نخواهد داشت‌ /


آقای گنجی! چی چی "حتا اگر چنین باشد"؟! چی چی "حتا اگر تنها راه گذار به دمکراسی
رفتن به درون حکومت باشد"؟! باور کنید: حتا کلمه ی "حتی"، برای خودش یک حرمتی دارد!
از این که بگذرم، شما با کلماتی مانند: "احتمال کمتری دارد"، "معمولا"، "حتی اگر چنین باشد"
به تنها نتیجه ای که میتوانید برسید اینست که روی فشار از پایین تاکید کنید و اصل و اساس کار را
بر جنبشهای همه گیر و بزرگ مردم بگذارید و انقدر "سلطانیسم، سلطانیسم" نکنید!


/ گنجی: برای نمونه‌، در مصر اينك‌ ديكتاتور شخصی حاكم‌ است‌. مخالفان‌ دموكرات‌
خواهان‌ بركناری مبارك‌ هستند. انتخابات‌ آزاد، عادلانه‌ در رقابتی در مقابل‌ مبارك‌ و برای بركناری اوست‌
نه‌ مشاركت‌ در قدرت‌ زير نظر او. ظاهراً مبارك‌ حاضر به‌ عقب‌نشينی و برگزاری انتخابات‌ با حضور چند
كانديدا شده‌ است‌. اما در ايران‌، رهبری به‌ هيچ‌وجه‌ حاضر به‌ شركت‌ تك‌نفری در انتخابات‌ نيست‌، چه‌ رسد به‌
شركت‌ در انتخاباتی كه‌ چند كانديدای رقيب‌ در مقابل‌ او بايستند. روشن‌ است‌ كه او‌ رأی مردم‌ را ندارد. /


این هم، به قول خودتان، نمونه ی حاکم شخصی ای که بخاطر فشارهای چندجانبه
حداقل ظاهرا حاظر به عقب نشینی شده و احتمالن قبول دارید که اگر این فشار زیاد و یا خیلی زیاد شود
حاکم شخصی یا سلطان (در اینجا، مبارک)، میتواند باطنا هم عقب بنشیند و به انتخابات ازاد رضایت دهد
آقای گنجی، یا شما باید طرفدار سرنگونی این رژیم با اقدام به تظاهرات خشونت آمیز و دست آخر
مسلحانه باشید، و یا اینکه طرفدار انقلاب مخملی. و انقلاب مخملی، یعنی در نهایت، رژیم عقب نشینی میکند
و راه انتخابات آزاد، هموار میشود. (و معلوم است که اگر این حکومت، در زمانی که مردم یاد گرفتند و با
تعداد صدهزار یا یک میلیون نفری و به صورت مسالمت آمیز به خیابان آمدند، این جنبش را به خون بکشد
باعث این خاهد شد که جنبش مردم منجر به تظاهرات خشونت آمیز و دست به اسلحه بردن گردد)


/ گنجی: انقلاب‌های مسالمت‌آميز جديد از آن‌ رو به‌ وقوع‌ نپيوست‌ كه‌ مردم‌ به‌ روش‌های مسالمت‌آميز توسل‌ جستند
بلكه‌ از آن‌ مهم‌تر، رژيم‌های حاكم‌ از خود خويشتن‌داری نشان‌ داده‌ و از قوه‌ قهريه‌ برای سركوب‌ مردم‌ استفاده‌ نكردند. ولی در ايران‌ رهبری نظام‌ اراده‌ و توان‌ و قصد استفاده‌ از ابزار سركوب‌ را دارد و لذا هر گونه‌ تظاهرات‌ گسترده‌ مسالمت‌آميز مردمی، توسط‌ رژيم‌ به‌ خاك‌ و خون‌ كشيده‌ خواهد شد.

اين‌ مدعا مبتنی بر دو پيش‌فرض‌ مهم‌ بلا دليل‌ است‌. مطابق‌ پيش‌فرض‌ اول‌، رژيم‌ حاكم‌ توان‌ سركوب‌ گسترده‌
را دارد و شرايط‌ جديد بين‌المللی و داخلی اجازه‌ و امكان‌ سركوب‌ را به‌ آن‌ها می‌دهد. مطابق‌ پيش‌فرض‌ دوم‌
نظام‌ حاكم‌ بر ايران‌ بدتر از نظام‌های حاكم‌ بر بلوك‌ شرق‌ سابق‌، يوگسلاوی و گرجستان‌ است‌ و
حاكمان‌ اين‌ نظام‌ از حاكمان‌ بلوك‌ شرق‌ سابق‌ و ميلوسويچ‌ خودكامه‌تر و سركوبگرترند.
اگر نظام‌ حاكم‌ آنقدر اصلاح‌ناپذير است‌ كه‌ حتی تظاهرات‌ مسالمت‌آميز مخالفان‌ را تحمل‌ نمی‌كند
و آن‌ را به‌ خاك‌ و خون‌ می‌كشاند، تا مخالفان‌ نتوانند نظراتشان‌ را بيان‌ دارند و رفته‌ رفته‌
همگان‌ را با خود همراه‌ نمايند؛ در آن‌ صورت‌ تكليف‌ قضيه‌ حتی
از نظر فرد ليبرالی چون‌ كارل‌ پوپر هم‌ روشن‌ است‌:

«چنين‌ نيست‌ كه‌ من‌ در همه‌ احوال‌ و در كليه‌ شرايط‌، مخالف‌ انقلاب‌ خشونت‌بار باشم‌
من‌ هم‌ مانند برخی از روشنفكران‌ مسيحی قرون‌ وسطی و دوران‌ رنسانس‌ كه‌ كشتن‌ حاكمان‌ جبار را
جايز می‌دانستند، بر اين‌ باورم‌ كه‌ واقعاً ممكن‌ است‌ در يك‌ حكومت‌ جابر و زورگو چاره‌ای جز اين‌ نباشد
و در چنين‌ احوال‌، انقلاب‌ خشونت‌بار را بايد موجه‌ شمرد. ولی همچنين‌ معتقدم‌ كه‌ يگانه‌ هدف‌ هر
انقلابی از اين‌ قسم‌ بايد تأسيس‌ دموكراسی باشد... به‌ سخن‌ ديگر
خشونت‌گری فقط‌ تحت‌ حكومت‌های جابر و زورگو موجه‌ است‌
كه‌ اصلاحات‌ بدون‌ خشونت‌گری را غيرممكن‌ می‌سازند
و يگانه‌ هدف‌ آن‌ بايد ايجاد شرايطی باشد كه‌ اصلاحات‌ مسالمت‌آميز در آن‌ ممكن‌ شود.» /


آقای گنجی! ما رو سر کار گذاشته اید؟ این همه اصرار شما به اینکه این حکومت سلطانی است
(و سلطان نظام، اراده و توان و قصد به خاک و خون کشیدن دارد)، تنها وقتی توجیه پذیر است که منظورتان
این باشد که این حکومت را باید از طریق تظاهرات و انقلاب خشونت بار، سرنگون کرد و
این سرنگونیِ در آخر مسلحانه، در مقابل حکومتی که اصلاحاتِ بدون خشونت را غیرممکن میسازد
موجه است. ولی من و شما که فعلا طرفدار انقلاب خشونت بار نیستیم که!


/ گنجی: حاكمان‌ شخصی نوعاً مايل‌ به‌ واگذاری قدرت‌ نيستند. گرايش‌ كلی حاكمان‌ شخصی
امتناع‌ از واگذاری قدرت‌ است‌. لذا به‌ نظر اشنايدر (Snyder)، در صورتی كه‌ ارتش‌ فاقد استقلال‌ كافی
برای از ميان‌ برداشتن‌ حاكم‌ شخصی (نظامی يا غيرنظامی‌) باشد
آنگاه‌ تنها راه‌حل‌ برای سرنگونی وی شكل‌گيری يك‌ جنبش‌ انقلابی است‌.

رهبران‌ شخصی نه‌تنها تمايلی به‌ واگذاری قدرت‌ ندارند، بلكه‌ قدرت‌ را به‌ طور مادام‌العمر در اختيار گرفته‌
و به‌ طور خودكامه‌ از آن‌ استفاده‌ می‌كنند. مسألة‌ گذار به‌ دموكراسی در چنين‌ شرايطی، با گذار در رژيمهای
اقتدارگرای نظامی و حزبی تفاوتهای چشمگيری دارد
در اينجا همكاری با حاكم‌ شخصی و مشروعيت‌بخشی به‌ فرمانروايی او
هيچ‌ كمكی به‌ فرآيند دموكراسی نمی‌كند
برعكس‌، فرآيند دموكراسی در اين‌ شرايط‌ از راه‌ عدم‌ همكاری و مشروعيت‌زدايی تسهيل‌ خواهد شد. ...
ديكتاتوری‌ها سه‌ نوع‌اند: ديكتاتوری‌های نظامی، ديكتاتوری‌های حزبی و ديكتاتوری‌های شخصی‌
سه‌ سنخ‌ گذار از ديكتاتوری به‌ دموكراسی اتفاق‌ افتاده‌ است‌.
الف‌: گذار تفويضی (abdictated transition) : ديكتاتوری ضعيف‌ از سر اجبار قدرت‌ را به‌ ديگران‌ واگذار می‌كند.
ب‌: گذار تحميلی (dictated transition) : در گذار تحميلی، رژيم‌ ديكتاتوری در موضع‌ قدرت‌ قرار دارد، با اين‌ حال‌ تظاهرات‌ گسترده‌ مردمی رژيم‌ را به‌ فكر می‌اندازد تا آگاهانه‌ فرايند دموكراتيزسيون‌ ديكته‌شده‌ را دنبال‌ نمايد. ٢٤ رژيم‌ نظامی بين‌ سال‌های ٩٥ــ١٩٩٠ از طريق‌ برنامه‌ريزی به‌ دموكراسی رسيدند ولی «پديده‌ توافق‌ نخبگان‌» بازتابی در آنها نداشت‌. برزيل‌، تايوان‌، تايلند و. . . مصاديق‌ اين‌ نوع‌ گذارند.
ج‌: گذار توافقی يا قراردادی (pactde transition) : گذار توافقی دو خصوصيت‌ مهم‌ دارد. اولاً رژيم‌ حاكم‌ به‌ دو بخش‌ تندرو (محافظه‌كار) و ميانه‌رو (اصلاح‌طلب‌) تقسيم‌ می‌شود. ثانياً مخالفان‌ دموكرات‌ رژيم‌ كه‌ بيرون‌ از حاكميت‌ قرار دارند با قدرت‌ از طريق‌ تظاهرات‌ گستردة‌ مردمی، اعتصابات‌ و عدم‌ همكاری، بين‌ خود و رژيم‌ موازنة‌ قدرت‌ برقرار می‌نمايند. اگر عمر منازعات‌ طولانی شود و منازعات‌ پرهزينه‌ و بی‌فايده‌ باشد، نخبگان‌ به‌ توافق‌ بر سر جدی‌ترين‌ اختلاف‌هايشان‌ علاقه‌مند می‌شوند. در نهايت‌ از طريق‌ مذاكرات‌ ميزگرد، بين‌ دموكرات‌های خارج‌ از رژيم‌ و ميانه‌روهای حاكم‌، گذار توافقی صورت‌ می‌گيرد. ... بدين‌ ترتيب‌، اولاً تمام‌ گذارها، گذار توافقی (مذاكرات‌ ميزگرد) نيست‌. ثانياً گذار توافقی، توافق‌ بين‌ دو جناح‌ رژيم‌ حاكم‌ نيست‌، بلكه‌ توافق‌ بين‌ جناح‌ ميانه‌رو حاكم‌ با مخالفان‌ دموكرات‌ رژيم‌ است‌. ثالثاً انتخابات‌ آزاد و عادلانه‌ توافقی برگزار می‌شود تا رژيم‌ حاكم‌ جای خود را به‌ مخالفان‌ دموكرات‌ بسپارد، نه‌ آنكه‌ يك‌ بازی نمايشی در زيرمجموعه‌ قدرت‌ اصلی صورت‌ گيرد. رابعاً وضع‌ در ديكتاتوری‌های شخصی، به‌ كلی با ديكتاتوری‌های حزبی و نظامی متفاوت‌ است‌. /


آقای گنجی! اول اینکه هیچ حکومت دیکتاتوری ای، بدون تحمیل، بدون اجبار، بدون احساس خطر و بدون فشار از هر طرف، هیچ گذار به دمکراسی ای را نخاهد پذیرفت. یعنی همه ی گذارها تحمیلی است. دوم این تئوری شما(چه خودتان به آن رسیده باشید، یا از تو کتابها پیدا و قبول کرده باشید) که میگوید با نظامهای فاشیست- توتالیتر- نظامی میتوان بخاطر کمک به‌ فرآيند دموكراسی همكاری کرد و به آن مشروعيت‌بخشید!! را من براش یک جو ارزش قاعل نیستم. شما مثل اینکه یه مقدار قاطی کرده اید! و به همین خاطر گوش زمین و زمان را کر کرده اید که ای ملت! آگاه و هوشیار باشید که این رژیم سلطانی است، وگرنه ما میتوانیم با آن همکاری کنیم و به آن مشروعیت ببخشیم. ول کنید دیگر! و به مساعل مهمتری فکر کنید.


/گنجی: در اواخر دهه‌ هشتاد، انقلاب‌های آرام‌ بلوك‌ شرق‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌ و يخ‌های رژيم‌های توتاليتر با تظاهراتِ مردمِ شمع‌ در دست‌، ذوب‌ شدند و عصر آزادی فرا رسيد. انقلاب‌ مخملی چك‌اسلواكی نماد انقلاب‌های بدون‌ خون‌ريزی جديد است‌. پس‌ از آن‌ انقلاب‌ آرام‌ مردم‌ بلگراد .../


جالبه که بعد از این حرفا، شروع میکنید به گفتن اینکه این حکومت به مردم در خیابان، حمله خاهد کرد و آنها را به خاک و خون خاهد کشید!


/گنجی: با توجه‌ به‌ آنچه‌ ذكر آن‌ رفت [!!]‌، دموكراتها از روش‌های مسالمت‌آميز (تحريم‌ انتخابات‌، برگزاری رفراندوم‌) جهت‌ تأسيس‌ جمهوری تمام‌عيار دفاع‌ می‌نمايند و معتقد به‌ استفاده‌ از خشونت‌ برای رسيدن‌ به‌ مقصود نيستند. منتها چون‌ اقتدارگرايان‌ زير بار رفراندوم‌ نمی‌روند، نافرمانی مدنی كه‌ روشی مسالمت‌آميز است‌ برای اين‌ غايت‌ پيشنهاد می‌گردد. پس‌ از پيروزی، بايد اصل‌ «ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌» مبنای كار كميته‌های حقيقت‌ياب‌ قرار گيرد. چرا كه‌ دموكراسی با انتقام‌گيری تثبيت‌ و تحكيم‌ نخواهد شد. مردم‌ ايران‌ زمين‌ اينك‌ بسيار بيش‌ از سال‌ ١٣٥٧ می‌دانند.انقلاب‌ ٥٧ عليه‌ مدرنيته‌ بود، اما جنبش‌ كنونی مدرن‌ و دمكراتيك‌ است‌. … /


اقای گنجی! همین! این همه لفت و لعاب دادی که به نافرمانی مدنی برسی؟! و چه جوری شد که فوری به پس از پیروزی رسیدید؟ تو این وسطا بین نمایندگان انقلابیون و اصلاح طلبان خارج از حکومت و داخل حکومت و خود حکومت، هیج حرفی رد و بدل نخاهد شد؟ شما که آبروی اصل! "ببخش و فراموش نکن" را هم بردید. پس این حکومت از چه بترسد که بخاهد زودتر بساطش را جمع کند؟! جنبش مسالمت آمیز و انقلابی ایران وظیفه دارد که این حکومت را به وحشت واقعی و حقیقی و انتقامهای عملی و شدنی بیاندازد (هرچند که من مخالف این هستم که عده ای دست و پای بعضی از ملاها را با اره برقی قطع کنند، عده ای خانه های بسیجیها را غارت کنند و به زن و مردشان تجاوز کنند و زنجیر به گردنشان بیاندازند و در خیابانها بگردانند و عده ای بطری به فلان جای آن شکنجه گر و صاحبکارش کنند) تا فکر نکنند که میتوانند سالهای سال دیگر، به قتل و شکنجه بپردازند و درعین حال مطمعن باشند که پس از شکست، شامل رحم و بخشش خاهند شد. سیاست هم خوب چیزیه آقای گنجی! من دیگر نمیخاهم در اینجا بحث یکی نکردن دمکراسی و جمهوری را شروع کنم و بنابراین! بریم سراغ اصل مطلب.


/ گنجی:... بدين‌ ترتيب‌ نافرمانی مدنی، نه‌ روشی انقلابی است‌، نه‌ به‌ جوامع‌ پسادموكراسی تعلق‌ دارد. آری، خشونت‌ خط‌ قرمز دموكراتهای جمهوريخواه‌ است‌. آن‌ها هيچگاه‌ به‌ خشونت‌ توسل‌ نخواهند جُست‌. اما نهايت‌ عدم‌ همكاری، نافرمانی مدنی است‌، نه‌ خشونت‌ورزی‌. نافرمانی مدنی، نقض‌ آگاهانه‌ و عامدانه‌ قوانين‌ ظالمانه‌ و ناحق‌ است‌. فرد با نقض‌ قانون‌، آگاهانه‌ مجازات‌ (هزينه‌) را می‌پذيرد. ناديده‌ گرفتن‌ عملی قوانين‌ غير عادلانه‌ و تحمل‌ مجازات‌، راهی است‌ كه‌ فرآيند دموكراتيزاسيون‌ را تسهيل‌ و تحكيم‌ می‌كند...

اگر يك‌ هزار تن‌ از نخبگان‌ سراسر كشور چنان‌ اطلاعيه‌ای [تحریم انتخابات] را امضا كنند، نفس‌ يك‌ اطلاعيه‌ مدلل‌، عين‌ عدم‌ همكاری و مشروعيت‌زداست‌. علاوه‌ بر آن‌، امضا كنندگان‌ می‌توانند از طريق‌ انتخاباتی دمكراتيك‌، شورايی از ميان‌ خود برگزينند تا گام‌های بعدی را برنامه‌ريزی كرده‌ و به‌ عنوان‌ تشكل‌ جبهه‌يی دموكرات‌ها عمل‌ نمايد. از اين‌ راه‌ می‌توان‌ اميدوار شد كه‌ جنبش‌ دموكراسی خواهی بتواند به‌ طور دمكراتيك‌ برای خود رهبری ايجاد نمايد. اگر نافرمانی مدنی به‌ رهبری و برنامه‌ريزی احتياج‌ دارد، بايد به‌ دنبال‌ ايجاد تشكل‌ و رهبری رفت‌، نه‌ آنكه‌ به‌ بهانه‌ عدم‌ وجود رهبری، مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ را تعطيل‌ كرد. اين‌ اقدامات‌ زمينه‌ ظهور تشكيلات‌ رهبری جنبش‌ جمهوری خواهی را فراهم‌ می‌آورد. تحريم‌ انتخابات‌ فرصتی فراهم‌ می‌آورد تا دموكراتهای جمهوريخواه‌ از طريق‌ بيانيه‌ جمع‌ شوند و سپس‌ از طريق‌ انتخابات‌ دموكراتيك‌ شورای رهبری برای خود برگزينند./

آقای گنجی! خیلی خوب و ایده آل است اگر دمکراتهای ایران، در ایران بتوانند تشکلی سراسری و به منظور رهبری نافرمانی مدنی، که قرار است زیرآب این حکومت را بزند، درست کنند. شما هم اگر یه روز رفتید به ایران، به کمک آنها بشتابید که سخت به حظور شما نیازمندند. ولی تا زمانی که در خارج هستید، خوب خودتان از این اعلامیه ها بدهید و همه را به امضاء آن دعوت کنید، تا شاید تکلیف رهبری جنبش برانداز در خارج معلوم شود ویا موانعی از سر راه آن کنار رود. چرا اصلا برنامه ای فشرده، شامل خاستهایی که همه ی دمکراسیخاهان میتوانند پایش را امضا بگذارند، اراعه نمیدهید تا حداقل ایرانیان خارج از کشور، به سهم خود، تشکیلات رهبری این جنبش را را فراهم آورند؟
آقای گنجی! تئوری و فلسفه به جای خود. و مطمئن باشید که از شما تئوریدان تر و فیلسوف تر و ... وجود دارند. انتظاری که من از شما دارم، توجه بیشتر به جنبش عملی و دادنِ فراخان اتحاد است.
جدی تر باشید!


۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

آقای گنجی، نگذارید تلقی‌ای فاشیستی از ولایت فقیه اراعه دهند!! / دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (6)


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


این نوشته، با دستکاری‌هایی ویراستاری، موجزّا کردن دو قسمتش
و با افزوودن یک رووز به تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید

دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (6)
شوماره‌یه این نوشته قبلن ۴ بووده است
قسمت دوم:

در قسمت اول این نامه صحبت از این کردم که این حکومت فاشیستی ست و بنیادگرائی
به هیچوجه پدیده‌ی مدرنی نیست و بلکه گرایشاتِ حفظ وضع موجود و یا عقبگرای طول تاریخ میباشد
من حرفی از احتمال مغلطه کاریِ اقای گنجی نزدم، ولی خوب، شواهد اینجور نشان میدهد که احتمالن
او دارد مقلطه کاری میکند. حتما فکر میکند که اگر بگوید این حکومت ارتجاعی و فاشیستی ست
آنوقت آمریکا به ایران حمله میکند! و یا حکومت به خود خاهد گفت که حالا که مرا ارتجاعی و فاشیست
نمیدانند، پس من هم دست از اقدامات ضد انسانی ام برمیدارم!!

اقای گنجی اگر نمیخاست مقلطه کند، و یا اگر نخاهیم بدبین باشیم، اگر دچار تناقض در فکر نشده بود
نمیبایست این حکومت را بنیادگرا خطاب کند. فلسفه ی ارتجاعی ندانستن این حکومت را که او مبنایش را بر عدم
امکان به عقب برگرداندن جامعه گذاشته است، به راحتی میتواند توجیه گر بنیادگرا نبودن این حکومت باشد
چرا که به بنیاد! برگشتن هم عملی نشدنی ست. اصلا این تقریبا یک سفسته یا تناقض است که
بنیادگرائی و ارتجاعی بودن را یکی ندانیم. حالا بپردازم به بقیه ی این مقلطه کاری
یا پریشانی فکری اقای گنجی ِ یه مقدار عزیز.)


3- نه دولت متعلق به دوران مدرن است و نه ایدئولوژی!

گنجی: "دولت يک پديده ی متعلق به دوران مدرن است. ايدئولوژی ، يک پديده ی متعلق به
دنيای مدرن است. بنيادگرايان برای حکومت در دوران جديد، دين را به ايدئولوژی تبديل کرده اند"


آقای گنجی! مگر مصریان در 5000 سال پیش، دولت قوی ای نداشتند؟ مگر ایرانیان در 2500 سال پیش
دولت و امپراطوری عظیمی نداشتند؟ آن دولتها در آن دوران هم دیکتاتوری و هم جدید و مدرن بودند و هم
برای اداره ی آن کشورها ضرورت وجودی داشتند و محو شدن آنها، ضرورت وجود دولت از بین نبرد
جوامع بشری از مرحله ای از رشد جمعیتیِ خود به بعد، نیاز به دولت پیدا کردند و دولت هم بوجود آرودند، و معمولا تا رسیدن به این مرحله، به خدایان و ایدئولوژی هم دست یافته اند. دین محمد، که تنها در رابطه با ضرورت تشکیل یک دولت یا حکومت سراسری در عربستان، میتوانست قدرت بگیرد
ابزاری صد در صد ایدئولوژیک برای توجیه و پایه گذاری چنان حکومتی بود.


اگر ایدئولوژی را " آگاهی کاذبی که طبقات مسلط جامعه برا ی توجیه و حفظ وضع موجود
به دیگر انسان ها تزریق می کنند" یا " مجموعه عقایدی که سيستم ارزشها، نظام اجتماعي، شكل زندگي
و وضع ايده‌آل فرد و جامعه و حيات بشري را در بسیاری از ابعادش تفسير مي‌كند" یا " سيستمي از انديشه‌ها (ايده‌ها)، كه هم مي‌خواهد جهان را توضيح دهد و هم دگرگون كند و طرحي آرماني از جامعه دارد" و یا
" نحوه ای از جهان بینی که پاسخی قطعی برای مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد"
تعریف کنیم، آنوقت میفهمیم که چرا حداقل در دوران قدیم، هم مردم و هم دولتها به دین
احتیاج داشته اند و از دین بعنوان ابزار ایدئولوزیک بهره برده اند.
آقای گنجی! منظورتون این نبود که کلمه ی "ایدئولوژی"، جدید و مدرن است؟!


4- جمهوری اسلامی از بسیاری جهات فرهنگی و اقتصادی، ارتجاعی ست!

گنجی: "این حکومت هرچه هست، ارتجاعی نیست"


درسته که نمیشه رشد فرهنگی را در میان قشرهای تحصیلکرده و روشنفکر انکار کرد
درسته که به جمعیت زنان شاغل ما نسبت به 30 سال پیش، به اندازه ی 0.9 درصد، توجه کنید: 0.9 درصد
اضافه شده! (طبق آماری که در پایین‌تر می‌آید) درسته که کسی نمیتونه بگه جاده سازی نشده، سدسازی
حتا به قیمت نابود کردن بقایای دوران قدیم، نشده(حالا بگذریم که این ساختنها، با سیستم رشوه و دزدی
و عدم احساس مسعولیت در اراعه ی کار درست، چقدر عمر دارند). درسته نمیتونیم بگیم که ما کامپیوتر نداریم
برنامه نویس کامپیوتر نداریم، تلفن مبایل نداریم، تلویزیون ال‌سی‌دی نداریم و ملاها جلوی مصرفمونو گرفتن
اما زنده باد واردات! همه ی چیز ما واردتاتی ست، حتا سواد! حالا یه نفر صد در صد گرا! ممکنه بگه نه
این حرف غلطه، چون ما چند درصد، هر چند ناچیز، صادرات کیشمیشی! و پشم و مقاله ی علمی
هم داریم و چند مدل اتوموبیل هم بلدیم درست کنیم. آدم ملا لغتی به این میگن.


آقای گنجی! یه مقدار عزیز من! یه مقدار برادر من! تو که آرزوت اینه که ایران از نظر اقتصادی
به ترکیه برسه. مگه ما از ترکیه جلوتر نبودیم؟ تو این 30 سال، شاهد جهش کشورهای خاور دور نبودیم؟
دوبی چی بود و چی شد؟ مگه فکر میکنی که آی‌کیو ِ ایرانیها از ترکیه ایها یا دوبی ایها یا کره ی جنوبیها کمتره؟
اگر تو این مدت، بجای یک حکومت فاشیست، یک حکومت نسبتا دمکرات سر کار بود، چه از نظر اقتصادی و چه فرهنگی، بمراتب پیشرفته تر نبودیم؟ حالا فرض کنید که نیروئی میتوانست به جهش این کشورهای مذکور
حمله ور بشه و آنها را به سطح ما برساند! آیا اسم این را نمیتوان ارتجاع گذاشت؟ همین تازگی خبر آمد
که 20 میلیارد دلار درامد نفتی گم شده! خوب حالا این گم شدن به نفع پیشرفت اقتصادی و علمی
و فرهنگی ایرانه، یا میتونه صرف هزینه های شیعیان عراق در عملیات انتحاری
و بمبگذاری و در نهایت یک جمهوری اسلامی در عراق شده باشه؟


آقای گنجی! این حکومت، کارش چوب گذاشتن لای چرخ رشد فرهنگ و علم و صنعت
و تمدن ایرانیان است، و به همین خاطر ارتجاعی ست. این رژیم ِ از نظر فرهنگی، کاملن ارتجاعی
از نظر اقتصادی هم تا جائی که به دنبال توسعه ی اقتصاد خرید و فروش بازاری و غیر تولیدی بوده است
تا جائی که بدنبال باج خاهی از صاحبان سرمایه بوده است، تا جائی که امنیت سرمایه های خارجی
را خدشه دار کرده است، جلوی پیشرفت علمی و تولیدی را گرفته است. و اگر پیشرفتی هم در ایران بوده است
بر حسب ضرورتهای اجباری زمانی و اجتماعی بوده است. یعنی اینا شاید دیگه بدتر از این
نمیتونستند جلوی پیشرفت ایران را بگیرن. و بر فرض که میتوانستند
خوب که چی؟ ممنونشون باشیم که ما رو بیچاره تر از این نکردند!


کلیسای کاتولیک فئودال هم مدتها جلوی رشد فرهنگ و تمدن را در اروپا گرفته و به همین خاطر ارتجاعی بود
اما در دل همان جامعه، عناصر فرهنگ و علم و تکنیک، آرام آرام پیشرفت کرده و اثرات خود را میگذاشتند
حالا یه نفر بیاد بگه، ببینید این کلیسای کاتولیک و جامعه ی فئودالی، ارتجاعی نیست
چون در درون چنین جامعه ای، علم و فرهنگ جوانه زده و رشد یافته و جامعه را تغییر دادند.

گنجی: "اين نسلی است که در جمهوری اسلامی به دنيا آمده
... نه تنها گذشته گرا(مرتجع) نيست، بلکه به شدت طالب زندگی مدرن است .سبک های زندگی عجيب و غريبی
که در ميان اين نسل رايج است، هيچ نشانی از گذشته ی دور ندارند
اين نسل به شدت مدرن است اينها خصوصيات نسلی است که بنيادگرايان در ايران ساخته اند
به تعبير درست تر، اينها "پيامدهای ناخواسته" ی مجموعه اقدامات آنان بوده است"


آقای گنجی! شما هم بلد بودید جوک بگید و من نمیدونستم؟ انتظار داشتی تو این دوره و زمونه
نسل جوان نسبت به پیشینیانش مدرن تر، رو به جلوتر، پرشورتر و عجیب و غریب تر نباشه!!
اون "به تابیر درست تر" بخوره تو سرت! این که سخنرانی نبود. میتونستی پاکش کنی. یک مثقال از
این حرفت درست نبود که بخاهی درست ترش کنی. یه دفعه میگفتی که زاد و ولد و نفس کشیدن نسل جوان
به خاطر اقدامات این حکومت مافیائی بوده است! من نمیدانم که شما چه شرایطِ وحشتناک‌تری را برای
ایرانیان تصور کرده اید، که میخاهید خصومت مردم را با این حکومت کمتر کنید
من اینطور که معلومه خود به خود افتادم به متلک گفتن به شما، تا شاید دیگه
از اظهارنظرهای اینچنینی دست بردارید و به جایگاه دو سال پیشتان برگردید .

/ ندا: برگشت و ارتجاع همیشه بد نیست!/

گنجی: "فاشيسم، پديده ای مدرن است"


تو زمانهای قدیم آدما واقعا آدم بودند! و حکومتها و قدرت طلبان از آنها هم آدم تر! و هیچ وقت احتیاجی
به سرکوب بخشی از مردم، توسط بخشی دیگر، به رهبری آنها نبود! اصلا همچین چیزی محال بوده. باور کنید!
و من بسیار بسیار از اینکه فاشیسم پدیده ی مدرنی است، حتما باید خوشحال و سپاسگذار باشم
آدم اگه قراره مجروح یا کشته بشه، همون بهتر که با اسلحه ی مدرن بشه تا چوب نتراشیده ی نامدرن !

گنجی: بنيادگرايان، عموماً افرادی تحصيل کرده اند"


آره، من وقتی به لشگر حزب الله و حماس و میلیونها بنیادگرای پاکستانی و افغانستانی و ملا حسنی
و جنتی و خامنه ای و بسیجی و سپاهی و بن لادن نگاه میکنم، کاملا پی میبرم که بنیادگرایان "عموما"
تحصیل کرده اند. آقای گنجی! اگر گفته بودید که بنیادگرایان عموما افرادی بی فرهنگ
فوندامنتالیست اسلامی و وحشی و آدم کش و دنبال خلافت جهانی اسلامی هستند
ممکن بود بدجوری دچار افسردگی بشم. به نظر من
آدم افسرده خوبه که بعضی موقعها جوک بخونه. درود بر شما!


گنجی: "بنيادگرايان علاقه ی زيادی به "علوم تجربی طبيعی" و "تکنولوژی مدرن" دارند
"عظمت طلبی اتمی" رهبر جمهوری اسلامی را هم در همين چارچوب می توان تحليل کرد"


آقای گنجی! دیگه قرار نبود کلک بزنید و مطالب را در گیومه بگذارید! سرتاسر نوشته تان پر است
از تاکید بر مدرنیزاسیون و پیشرفت علم و دانش در ایران توسط جمهوری اسلامی. رئیس کل هم که کاملا
معلومه اصلا دنبال قدرت طلبی نیست و هرچی میخاد بخاطر علم میخاد!!

گنجی: "اگر در سه دهه ی گذشته جهان غرب فروش تکنولوژی مدرن را به ايران ممنوع نکرده بود
اينان هر چه بيشتر و بيشتر تکنولوژی مدرن را به ايران وارد می کردند. کما اينکه اينک جامعه ايران را
پر از جديدترين گوشی های همراه، کامپيوتر، فکس، ماشين سواری و...کرده اند"

آخه این جهان غرب بدبخت چیکار کنه؟ مگه ایران پر نشده از جدیدترین جدیدها؟!
از چی ناراحتی عزیزم؟! منو کاملا گیج کردی: سه ده فروش تکنولوژی را ممنوع کرده اند، کما اینکه!
پر از تکنولوژی شده ایم!! تو که به قول صمد، شوبابه خور بودی. اگه مست کردی بگم که سلطان، همونی که
به قول خودت همه چیز باید در خدمت اراده ی او باشد، و هر کس هر چه دارد از او دارد و اگر از چشم او بیفتد
به هیچ تبدیل میشود، تو رو به جرم مستی اعدام کنه تا هیچ بشی! تا بفهمی! اون توتالیتر یا تمامخواهی که
ازش صحبت میکنیم، میخواهد و میخاهد و تا بتواند، میخاهد و خاستن، میتواند خیلی خطرناک باشد!
و حتا به خاطر مشروبخوری اعدام میکند!


گنجی: "بر اساس شاخص های گوناگون،زنان در سه دهه ی گذشته در ايران
بسيار پيشرفت کرده اند در سال ۱۳۵۵ ، ۲/۱۱ درصد زنان شاغل بودند
(يعنی ۴۶۰۰۰۰نفر از ۴۱۱۲۶۳۶شاغل کشور)، اما در سال
۱۳۸۵، ۱/۱۲ درصد زنان شاغل هستند (يعنی ۲۷۸۲۰۰۰ نفر از ۲۰۴۷۶۰۰۰ شاغل کل کشور)
طول عمر متوسط زنان به ۸/۷۱ سال افزايش پيدا کرده است. ۸/۷۶ درصد زنان ايران باسوداند
(مصر ۴/۵۹). ۶/۳۸ درصد زنان ايران در فعاليت های اقتصادی مشارکت دارند(ترکيه ۷/۲۷ ، مصر ۱/ ۲۰)
تعداد دختران دانشجو بيش از پسران دانشجوست. با همه ی اينها، وضعيت زنان در ايران، با وضعيت زنان
در جوامع توسعه يافته، فاصله ی بسيار دارد.زنان ايران درگير مبارزه ی بی امان برای برابری تمام عيارند"


حتما تعداد بیشتر دانشجوی دختر هم خاسته ی حکومت بوده، کما اینکه میبینیم
دارند بدون توجه به امتیاز کنکور، سهمیه پسرا رو کم میکنند؟! اصلا این همه دانشگاه
که معلوم نیست چقدر سواد به دانشجوهاش یاد میده، که 
دولت با قيمت‌های ثابت حدود يك چهارم سال ١٣٥٧ برای هر دانشجو خرج می‌كند
بخاطر روی گل خانومها ساخته شده، نه نیاز طبیعی ِ جامعه ای که نمیتوان جلوی رشدش را گرفت
ولی میتوان رشدش را ناهنجار کرد.


آقای گنجی! اینکه تعداد دانشجویان دختر بیشتر از تعداد پسران دانشجوست
باز هم نشانه ی ناهنجاری جامعه است. علت این امر میتونه خیلی از مسائل باشه. طبق لینک بالا
در فاصله سال‌های ١٣٧٧ تا ١٣٨١ بطور متوسط ٥٧ درصد پذیرفته شدگان دانشگاه‌های دولتی دختر هستند
هر چند من آماری از نسبت تعداد دانشجویان دختر و پسر در کشورهای غربی ندارم
ولی به نظر میاد که ما از این جهت از کشورهای اروپائی هم جلو زده ایم!!

گنجی: "از سخنان برخی ناقدان محترم اين طور استنباط می شود که
گويی حجاب علامت ارتجاع است. به گمان من حجاب را نمی توان به ارتجاع تحويل کرد
اگر اين حکم صادق باشد،در آن صورت ، هر زنی، در هر جای دنيا، آگاهانه و آزادانه، حجاب فقهی را انتخاب
کرده باشد، مرتجع خواهد بود. امروز در نيويورک ، در محله ی يهوديان
زنان يهودی با حجابند و کسی آنان را مرتجع نمی نامد"

اول اینکه این "آگاهانه و آزادانه"، جای خیلی بحث داره. بسیار به ندرت اتفاق میاُفته که

کسی آگاهانه و آزادانه، دینش را انتخاب کنه. آقا جان! دین را مردمان یک جامعه از قدیمی‌هایشان
به ارث میبرند. همین خودت اگر در یک خانواده ی کاتولیک یا پروتستان به دنیا اومده بودی و عقلت هم نرسیده بود
که بی دین بشی! به احتمال 99.99 درصد، همان دین و مذهب خانواده ات را به ارث میبردی.


دوم اینکه داشتن حجاب اسلامی که از قبل از اسلام به ارث برده شده، نشان دهنده ی نهایت احساس
مالکیت مردان به زنان و نهایت حسادت این مردان به دیگر مردان میباشد که توجیه تئوریک آن، در "ساطع کردن
اشعه های تحریک کننده" بروز پیدا کرده است. مجموعه ی کسانی که هنوز به این باورند، در دنیای فکریِ
عقب افتاده ای سیر میکنند که سد راه روشن‌بینی‌یشان میگردد. من در جائی تقریبا چنین چیزائی نوشتم:
"زنان چارقد به دهن، میتوانند زودتر بفهمند و یا زنان مانتو کوتاه پوشی که اگر آزاد بودند، بی حجاب میشدند و بعضیشان مینی ژوپ پوش؟ بروید به ایران و بطور رَندام یا اتفاقی، انگشت بگذارید رو 1000 زن چارقد
چاقچور، مقنعه، چادر به سر و 1000 زن مانتو کوتاه پوش، و به من جواب بدهید!
کدام از این دو گروه تحصیلکرده تر و فهمیده تر و خرج خود درآورتر و مستقلتر و کتاب‌خوانده تر است؟
و هواستان! باشد که من دارم سر دو مجموعه صحبت میکنم. یه موقع نیایید بگویید که من چار تا زن
چارقد به سر سراق دارم که از نظر فهم و کمالات، حریف 10 تا فامیل بی حجابم هستند. جواب بدید:
کدام مجموعه آگاهتر و مستقل تر است ؟
زنان چارقد به سر و یا "بی حجاب"!؟
ناامیدی ِ کدامشان، بیشتر داره اعجاب؟
کدامشان جوان ترند؟ بهارترند یا خزان ترند؟!
شور زندگی در چشمان کدامشان بیشتر میدرخشد؟
کدامشان یاغی ترند؟! کدامشان مدرن ترند؟
از آن هزار زن چارقد به سر و آن هزار زن مانتو کوتاه پوش، کدامشان از این حکومت بیشتر
طرفداری میکنند؟ و کدامشان از این حکومت بیشتر متنفر است و آرزوی سرنگونیش را دارد
تا نظامی دمکراتیک برقرار شود؟
اینکه چارقد و چاقچور و مقنعه رو نشانه حکومت ارتجاع، نشانه ی عقب نگه داشتگی
نشانه کم فرهنگی و ... بدانی که نشانه ی خشک مغزی نیست."
آره اقای گنجی! حجاب نشانه ی افکار ارتجاعی و عقب افتاده است. اصلن دین و از جمله دین اسلام شما هم
نماینده ی افکار ارتجاعی و عقب افتاده است. بیخود نیست که وقتی جامعه ای به درجه ای از رشد فکری
و فرهنگی و اقتصادی میرسد، در دینش دستکاری میکند. آنهائی که بدنبال تفسیر مدرنی از دین اسلام هستند
حتمن به ارتجاعی بودن اسلام سنتی پی برده اند.
خوب مثل اینکه این نوشته زیاد کش پیدا کرد. لطفن راجع به حرفهائی که میزنید بیشتر فکر کنید.

۱۳۸۶ بهمن ۱۲, جمعه

آقای گنجی، نگذارید تلقی‌ای فاشیستی از ولایت فقیه اراعه دهند!! / دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (5)


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


این نوشته، با دستکاری‌هایی ویراستاری, موجزّا کردن دو قسمتش 
و با حِفض تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید

دو کلمه و نصفی حرف هساب! با آقای گنجی (5)
شوماره‌یه این نوشته قبلن ۴ بووده است

 قسمت اول:

* بنیادگرائی پدیده‌ی جدیدی نیست.
* جمهوری اسلامی، رژیمی فاشیستی و توتالیتر یا تمام خواه
تحت فرماندهی [ولی فقیه] رهبر کل نیروهای نظامی است
* نه دولت متعلق به دوران مدرن است و نه ایدئولوژی!
* جمهوری اسلامی از بسیاری جهات فرهنگی و اقتصادی، ارتجاعی ست!

این کلمات برمبنای خوشبینی و تحمل و تساهل و شاید یک مقدار خودگولزنی نوشته میشود
امیدوارم بتوانم کمتر پاچه‌ی! آقای گنجی را به درد آورم
نقل قولهائی که از آقای گنجی اراعه میشوند، عمدتن از نوشته‌های زیر است:
آقای گنجی، من تا حالا چند نامه به شما با نام "دو کلمه و نصفی هرف هساب با آقای گنجی" داده ام و بر این پا فشرده ام که باید تحولی در رفتار سیاسی شما بوجود بیاید، وگرنه احترامتان را از دست خاهید داد. من نوشتم:


"ادامه ی ماندن شما در خارج از کشور، احتمالا باعث از دست دادن احترام و بزرگی خواهد شد
که هرگز نیاد چنین روزی. چه سرما و چه سوزی، شده مردم ایران را روزی، آیا لباس گرم بلدی بدوزی؟
من نمیتونم حرفهایم را نزنم واحساساتم را ندهم بروزی."


و البته هواسم جمع بود که حکم! خروج صددرصد شما را از خارج ندهم!
من به شما گفتم که یا بروید ایران و گاندی شوید و یا تو همین خارج، گاندیِ نیروهای برانداز شوید، ولی شما انگار وظیفه ی عاجل و ملی یتان شده که بگویید این حکومت ارتجاعی نیست (1)؟!! خوب میبینم که برای بهترین مغزای متفکرمون، تو ایران جائی نیست. خوب میبینم که برای رسیدن به کشورهائی نظیر دوبی و ترکیه، که از ما
عقب افتاده تر بودند، سالها راهیست. این چه گمراهیست که شما دچار آن شده اید؟ من برای شما نوشتم:

"آقای گنجی، ما در خارج، آدم حراف کم نداریم، و اینطور که من میبینم، شما هم دارید جزو اونا میشید. .. من فکر میکنم دیگه کار چندانی ازتون بر نمیاد که تو خارج انجام بدید. نه که نشه انجام داد، ولی ابعاد شما به نظر نمیاد که به اون بزرگی باشه. اگر حرف من درست باشه، که متعسفانه فکر میکنم درسته 

ندا: مگر اینکه خودت را دیگر تکرار نکنی و مثلا در مورد پول خارجی به نعل و به میخ نزنی
و بخواهی اپوزیسیون را با ارائه ی برنامه ی اتحادی، متحد کنی /

اما شما آقای گنجی! بدون توجه به هشدار من که حرافی را پیشه نکنید و مواظب ابعاد خود باشید، اومدید درس "بنیادگرائی ارتجاعی نیست" به مردم میدهید. مثل اینکه هواستان نیست با این اظهار دانشها دارید اعتبارتان را روز به روز بیشتر زیر سُعال میبرید. کافیه بعضیها بهتون یه مقدار شک داشته باشند، تا در فکرشان، شکّشان به یقین تبدیل شود. اگه بخام یه ذره بیتربیت! باشم، باید بگم که شما انگار سوراخ دعا را گم کرده اید. شما انگار به جامعه ی سیاسی و آزادیخاه ایرانی پشت کرده و فکر و ذکرتان در این تلاش است که برای خارجیان، تصویر قابل تحملتری از رژیم ایران اراعه بدهید، و در این وسط فراموش کرده اید که دارید تاثیر "مثبتی" در چسبیدن به این رژیم، در افرادی که هنوز از این رژیم درست و حسابی دل نکنده اند، و یا وحشتِ بدتر از آن را دارند، میگذارید. و ذهن بخشا دگماتیست و "اصولگرای"! شما هم در این کار، به کمک شما امده است.


آقای گنجی! زنگها برای که به صدا درمیاید؟


/ صمد: موُ زنگ مدرسه رو دوست دارُم و مشقُم بلدُم بنویسُم، ولی این دیکته ی لامصب زیادی
ادا و اصول ورش داشته و وقت نقشه کشی برای رسیدن به لیلا رو از موُ گرفته. حالا شما نمیتونید
یه نقشه کشی به موُ ببینید؟ در چشم هر هسودی، هنگشت باد! موُِ که مثل شما فنیادگرا نیستم که. موُ طلفدار تغیّرُ هستم و کوفتتون بشه! طلفدار تغییرُم هستُم. واسه همینُم زیر بار نمیرُم و همه ی هلوف الفبا رو به هم میریزُم تا بی تر نقشه بکشُم. حالا شما هی بگید وای بنیاد و فنیاد از بین رفت. تو بگو وای وای تا مونُم بگُم بای بای! /



آقای گنجی! برای از دست ندادن احترام، برای رفع هرگونه سوء تفاهم
و برای اقدامی عملی در جهت برکناری یا براندازی یا سرنگونی این رژیم
برنامه ای فشرده برای اتحاد تهیه دیده و بدون چونه زدن!
برای 301 ایرانی ِ دمکرات و طرفدار حکومت پارلمانی و طرفدار برنامه ریزی برای خیابان‌گردیهای میلیونی
به منظور پیروزی انقلاب مخملی و برکناری این رژیم و رسیدن به دمکراسی، بفرستید، و آنها را به یک گردهمائی
برای تصویب سند نهائی اتحاد، دعوت نمایید.البته بهتره که اول چند نفری از بزرگان را برای تهیه ی لیست این افراد، دعوت بفرمائید. پیشنهاد من اینست که در آن گردهمآئی بزرگ، اعضای موقت ستاد رهبری انقلاب ایران
و اولین دولت در تبعید ایران هم انتخاب شوند. البته من دارم کم کم امیدم را به شما از دست میدم
و باز هم البته معلوم است که: از کوزه همان برون تراود که در اوست.


دیگر اینکه من فکر میکنم بهتره که هر آزادیخاه جدی‌ای، یه سایت داشته باشه و راه نظردهی و تماس
و ارتباط افکار را بدون سانسور و تایید از قبل، باز بذاره. من به شما اکیدا پیشنهاد میکنم که هر چه زودتر
چنین سایتی را در دسترس عموم قرار دهید، تا شاید پایگاهی شود برای زمینه سازی دست بدست شدن قدرت
ما وقتی هنوز برای قدرت جایگزینِ بعد از انقلاب مخملی، به توافق نرسیده ایم، و کارمان شده اظهار نظر
و طنز و شعر، در مورد وقایع اتفاقیه و تماشا و سیاستِ "باری به هر جهت" و "بالاخره یک اتفاقی میاُفتد"!
دیگر چرا از مردم، که خودمان هم جزو آنها هستیم، انتظار انقلاب مخملی داریم؟
این نهایت بی مسعولیتی سیاسیون آزادیخاه ایرانی است.


خوب حالا هرچند که صحبتهای اخیر شما را من بیشتر به حساب رفتار سیاسی شما میگذارم
ولی با این حال میپردازم به گفته های شما در مورد فاشیست و توتالیتر و ارتجاعی نبودن و بنیادگرا بودن
جمهوری اسلامی. اما قبل از این بگویم که به نظر من، اندیشه ی دُگم‌گرا و "اصولگرای" شما، باعث این شده است
که مثلن اگر به نظرتان حکومتی کلیه ی مشخصه های یک حکومت توتالیتر را نداشته باشد، توتالیتر ندانید
یعنی با فرض قبول آن مشخصه هائی، که مثل قوانین اِلاهی، یک و دو و سه شده اند، و با مقایسه، به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی توتالیتر نیست! برای شما، ارتجاع یعنی جامعه را قار نشین کردن و یا مثلن 500 سال و یا خیرش را ببینی! 50 سال عقب بردن. و اگر حکومتی نتوانست این کار را بکند، پس ارتجاعی نیست. شما اصولی را که خود به آن رسیده اید و یا دیگران به آن رسیده اند و شما هم قبول کرده اید، به مانند قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی، جلوی روی خود گذاشته اید و به اعتقادات راسخی! دست یافته اید. شما حتا اگر مقداری به درجه بندی هم اعتقاد داشتید، دیگر فراموش نمیکردید که بین صفر و صد، اعداد دیگری هم هستند. و اگر میخاهیم عددی اعشاری را رُند کنیم
میبنیم که عدد بعد از کاما، به صفر نزدیکتر است یا به 10.

و اما از کشفیات قدیم و جدید و بعضی از نهوه های برخورد شما:

اول: نهوه‌ی برخورد سیاستمدارانه‌ی غلط شما:


/ فیلسوفدیوانه: آیا خود این شاهین برخورد سیاسی درستی میکند؟ همین؟! "سیاست غلط"! /


گنجی، ۱: "رژيم حاکم بر ايران ، يک رژيم غير دموکراتيک و ناقض حقوق بشر است."


سُعال: چرا "سیاست" به خرج میدید و نمیگید:
" رژيم حاکم بر ايران، يک رژيم دیکتاتوری و ناقض حقوق بشر است."؟


گنجی، ۲: "رژيم های غير دموکراتيک چند نوع اند: ۱-۲- ديکتاتوری های نظامی
۲-۲- ديکتاتوری های فاشيستی و توتاليتر. ۳-۲- ديکتاتوری های سلطانی."

سُعال: چرا وقتی جواب یک سُعال، سه جور دیکتاتوریست، پرسیده نشود: "رژیمهای دیکتاتوری بر چند نوعند"؟
نکنه تغییر رویه داده اید و نمیخاهید این رژیم را مستقیمن دیکتاتوری خطاب کنید؟

گنجی: "تنها بديل حکومت های استبدادی سکولار فاسد مورد حمايت آمريکا، بنيادگرايانند
بنيادگرايان حاکم بر ايران،... نشانه های غير دموکراتيک بودن نظام سياسی...اين رژيم
رژيمی خودکامه و سرکوبگر است... رژيم بنيادگرای حاکم بر ايران "


آقای گنجی! شما هر چند در این نوشته تان رژیم را سرکوبگر خطاب میکنید
ولی توجه به اینکه در هیچ کجای این نوشته، رژیم را مستقیما دیکتاتوری خطاب نمیکنید، ولی خوب
از "حکومتهای استبدادی سکولار فاسد مورد حمایت آمریکا" ذکر خیر! کنید، مرا به فکر فرو میبرد!
شما بارها و بارها این حکومت را مدرن دانسته و اگر خیلی سخاوت کنید، یک صفت بنیادگرا هم بر حکومت
میگذارید و آنرا هم مدرن نامیده و خلاصه همه چی مدرن در مدرن میشود و همه خوشحال و امیدوار!


شما مثلن برای وحشتزدائی از حکومت، که به بزک کردن آن منتهی میشود
از بلاهائی که این رژیم بر سر زنها میاورد، بعنوان اعمالی "ناروا"! نام میبرید. شاید شما هواستان نباشد
که دارید خالی از احساس میشوید، اما من یه مقداری میتونم کاملا! اینو احساس کنم.


من شما را به خاطر برخورد محافظه کارانه تان محکوم میکنم!
که حداقل در چارچوب عقایدتان بگویید:

"جمهوری اسلامی یک حکومت مافیائی و دیکتاتور و سرکوبگر و جنایتکار و بنیادگرای مذهبی
و فاسد است که باید با تمام قوا به سرنگونی مسالمتآمیزش اقدام کرد و اگر صاحبان حکومت مقاومت کنند
هیچ تظمینی برای کشیده نشدن و جدا نشدن دست و پا از بدنشان نیست"

و از کسانی که این کلمات را میخانند، میخاهم که شما را به این کار محکوم نمایند!


دوم:


1- این رژیم بنیادگرا است، و بنیادگرایی، پیدیده‌ی جدیدی نیست!


البته شما هم این رژیم را بنیادگرا میدانید، ولی تعریف مستقیمی از بنیادگرایی را ندیدم اراعه داده باشید
اما جائی میگویید:

گنجی: "وقتی یک جامعه‌ای دارد به سرعت به سوی مدرنیزه‌شدن پیش می‌رود، نیروهای واکنشی در مقابل این فرایند سبز می‌شوند که به اینها می‌گویند بنیادگرایی. بنیادگرایی واکنشی‌ست در مقابل مدرنیته و در دل مدرنیته پدید می‌آید و کاملا یک پدیده‌ی مدرن است. این را مثلا به عنوان پدیده‌ی ارتجاعی‌ دیدن نادرست است،..."


واکنش در مقابل مدرنیته یا هر چیز جدید و جامعه پسند، یعنی به مقابله برخاستن با آن
یعنی جلوی پیشرفت جامعه را گرفتن و از نظری، ارتجاعی عمل کردن. وقتی هنوز اشیاء یا روابط یا شرایط
یا فرهنگ جدیدی در کار نیست، واکنشی هم در کار نیست. اما این به معنای عدم وجود گرایشات
و انگیزه های مخالف با تغییر نمیباشد. این به معنای این است که جامعه و اشیاء، خود موقتا در حالت
"بنیاد شده"ی خود هستند، و سازندگان و طرفداران این "بنیاد" هم راضی میباشند. چطور میشود
یک یا چند گروه اجتماعی "بنیاد"ی بنا نهد و گرایش به آن نداشته باشد؟! و نخاهد آنرا حفظ کند؟!


/ صمد: این ننه آقا را خدا حفظش کنه که بنیاد مو رو گذاشت و مونُم بنیادشو زیر و رو کِردُم!
از همون اول که تو شکُمش بودُم، آرزو میکِرد که مو درس، حالا با ترس هم شده بخونُم و بلکه مثل خودش
اخمخ بار نیام. بیچاره به بنیاد خودش زیاد اهتماد نِداره! حالا که مو با سُفاد شدُم، فهمیدم که این ننه اقا
چقدر اُمّل و بنیادِ فوتِینا گراست و از اَولُم فُنیادگرا بوده. منتها خبر نِداشته که مُو میخام تو چش بنیادش
انگشت کُنُم و آخشو دربیارُم. این اگه وجود نداشت، خوب دیه چش نِداشت که مو هنگشت فرو کنُم تا دردش بیاد که
حالا درد اومدن هم شده مدرن؟ آخ گفتن هم شده مدرن؟! در چشِ این مدرن، هنگشت باد! /


اساس بنیادگرایی، مخالفت با تغییر و تلاش در جهت مراجعت به دوران قبل از تغییرات است
و همواره در جوامع بشری گروههائی خاهان حفظ وضع موجود و گروههائی خاهان تغییر آن هستند
و یا بوجود میایند. این پدیده به هیچوجه نه تنها کاملا مدرن نیست، بلکه اصلن هم مدرن نیست!
دعوای نیروهای ترمزکننده یا عقب برنده با نیروهای گازدهنده!، نیروهای پیشرو و تغییر دهنده و انقلابی با نیروهای ایستگرا و مخالف تغییر و به تابیری ارتجاعی، همیشه وجود داشته است. آقای خمینی فئودال گرا! بود و به محض احساس خطر از اصلاحات ارضی شاه، که پایه های نظام سرمایه داری را در ایران گذاشت
فریاد وامصیبتایش ارش فلک را کر کرد. مشروعه خاهان بنیادگرا هم کم ضربه به جنبش
مدرن گرای مشروطه خاهی نزده بودند. واقعا که این افراد و افکار چه پیدیده های مدرنی بودند!

گنجی: "رژيم سلطانی جمهوری اسلامی علاوه بر حوزه ی سياست حوزه ی اجتماعی را هم سرکوب می کند."


خوب به نظر شما، این سرکوب، که "حتما" با وسایل و طرق مدرنی! صورت میگیرد، مثلن پا را با اره برقی اخرین سیستم قطع میکنند و البته بعضی موقعها یادشان میرود و به شیوه ی بنیادی ِ غیرمدرنی تجاوز و کارهای دیگه میکنند، به نفع مدرنیزه شدن و پیشرفت دانش و فرهنگ است و یا عملی ارتجاعی و در جهت حفظ بنیاد؟! آقای گنجی! شما بهتر است برای بیشتر خراب کردن خود، و یا نجات خود، مقاله ای در مورد "بنیاد" بنویسید و دقیقا بگویید که منظورتان از گرایش به "بنیاد" چیست، و چرا برای تحقق این گرایش، کلی از سرمایه های مالی و انسانی ما باید از بین بروند؟

گنجی: "بازگشت به دوران ماقبل مدرن ناممکن است. حتی اگر کسی بخواهد
نمی تواند يک جامعه کنونی را به گذشته، مثلاً دوران صدر اسلام، باز گرداند."


و اگر در جهان مدرن کنونی، کسی نمیتواند جامعه را به عقب و به دوران نامدرن بازگرداند
و به این خاطر نمیتواند ارتجاعی باشد، پس نمیتواند بنیادگرا هم باشد!!

2- جمهوری اسلامی، رژیمی فاشیستی و توتالیتر یا تمامخواه،
تحت فرماندهی رهبر کل نیروهای نظامی است.



در مورد فاشیست بودن این رژیم، اگر فاشیسم را، گرایش حکومت در سرکوب نیروهای مترقی و بافرهنگ و مدرن!
و حتا رقبای ارتجاعی و هم تیپ خودشان! به وسیله مردم عقب افتاده و حواریون "چماغ بدست"، تعریف کنیم
هیچ شکی در فاشیست بودن جمهوری اسلامی باقی نمیماند. دسته های چماق بدست این حکومت
همان بسیجیانی هستند که به سخنرانیها و دانشگاهها و اجتماعات آزادیخاهان حمله میکنند.


گنجی(2): "حساسیت نسبت به ظهور گرایشهای به اصطلاح فاشیستی در جوامع اسلامی
البته پدیده تازه ای نیست. من خود 21 سال پیش با انتشار مقاله ای در ایران تاکید کردم که
اکنون کسانی در ایران می کوشند تلقی ای فاشیستی از ولایت فقیه عرضه کنند
و آن را مبنای عمل سیاسی دولت جمهوری اسلامی قرار دهند. ده سال پیش نیز در ضمن سخنرانی ای
در یکی از دانشگاههای ایران ویژگیهای تلقی فاشیستی از اسلام را برشمردم و
به سهم خود کوشیدم خطرات این جریان ویرانگر را به جامعه فرهیخته ایرانی گوشزد کنم
البته دادگاه انقلاب اسلامی مرا به دلیل ایراد آن سخنرانی بازداشت و به یک سال زندان محکوم نمود
اما توجه عمومی تا حدّ زیادی نسبت به این خطر جلب شده بود."


اقای گنجی! خوب شد به جامعه ی فرهیخته ایرانی گوشزد و توجه شون رو به این خطر جلب کردی!
وگرنه معلوم نمیشد که این فاشیستها خطرات ویرانگری دارند. جون ما رو از خیلی خطرات نجات دادید!
هرگز مباد که از ولایت فقیه، تلقی فاشیستی ای انجام پذیرد!!


در مورد توتالیتر بودن این رژیم اینکه این رژیم تا بتواند، در زندگی خصوصی مردم دخالت میکند
دسته های نظامی و غیرنظامی آن، همانند گشتاپو، به خانه های مردم حمله کرده و نظمی که خود خاهان آن هستند تحمیل میکنند. این حکومت به گفته ی بسیاری از روشنفکران ما، حکومتیست که "در تمامیِ شئونات زندگیِ اجتماعی
و فردی انسان ها درازدستي مي كند". به اختیار تنپوش و پاپوش و خورد و خوراک و رقص و شادی و فکر
و تن و بازی و تماشا و دین و مذهب همه ی ایرانیان دستدرازی میکند. همین پریروز، این رژیم وحشت و ترور
و "همه ی هستی مردم را خاهان"، 50 نفر را در شیراز به جرم! بهائی بودن دستگیر کرد.

آقای گنجی! این چه نهوه ی استدلالی است که به آن چنگ میزنید؟

/ گنجی در خیالاتش:" اینها چون میخاهند، ولی نمیتوانند فلان کار را بکنند، پس اصلن فلان کاره نیستند"
"جامعه رو میخاهند ولی نمیتوانند به عقب برگردانند، پس هیچکس اصلن عقب‌گرا نیست" /

گنجی(2): " نظام سیاسی ایران یک نظام فاشیستی توتالیتر نیست
البته بنیادگرایان حاکم برایران همواره مشتاق و علاقه مند به استقرار نظامی توتالیتر
در ایران بوده اند، اما در جهان امروز، و با توجه به انقلاب عظیمی که در صحنه ارتباطات رخ داده است
این کار، یعنی تأسیس یک نظام توتالیتر(نظام متمرکز و فراگیری که نه تنها کنترل فیزیکی تمام عیاری را بر مردم خود اعمال می کند، بلکه با انحصار تبلیغات و آموزش عملاً موفق می شود ارزش هایش را از آن مردم کند. شست و شوی مغزی مردم و الوهیت بخشیدن به رهبر بخش مهمی از کارکرد یک نظام توتالیتر است. بنیادگریان می خواستند و می خواهند چنین نظامی درست کنند، ولی شکست خوردند، چون کنترل و دگرگونی اندیشه جامعه ممکن نشد و فضای فکری جامعه خارج از کنترل دولت قرار دارد) ناممکن به نظر می رسد."


حالا خوبه حکم قطعی صادر نکردید. آقای گنجی! ممکنه توضیح بدید که این "تمام عیار"، عیارش چقدر است؟
چند بار باید به اقلیتهای دینی و مذهبی حمله شود و بسیاری از حقوقشان زیر پا گذاشته شود
چند بار باید به کوی دانشگاه و دانشجویان حمله ی فاشیستی و نظامی شود
چند بار باید به تجمعات و سخنرانیها حمله ور شوند، چند هزار زندانی را باید اعدام کنند
قتلهای زنجیره ای باید به چه حدی برسد، چندین چهره بخاطر دو تا شوید مو و یا پوتین
باید خونین و مالین شود تا شما رضایت بدهید که کنترل تمام عیار است؟
و حالا اگر تماما تمام عیار نبود، قبول نیست؟!! مگر این نظام متمرکز و فراگیر نیست؟ مگر تبلیغات و آموزش
به انحصار در نیامده است؟ مگر تمام تلاش نمیشود که به رهبر الوهیت ببخشند و مردم را شستشوی مغزی بدهند؟
مگر میشود حکومتی و رهبری بنیادگرا باشد و همواره مشتاق و علاقه مند به کنترل تمام هستی مردم و اعمال توتالیتاریسم باشد، ولی توتالیتر نباشد؟ حریف جنبش مردم نشدن، با ضد جنبش نبودن فرق ندارد؟
شما ممکنه بگید مدرک عقلتان را از کجا گرفته اید؟ و یا اگر عقل فهم این مطلب را دارید
این چه سیاست تخفیف دهنده و محافظه کارانه ایست که در پیش گرفته اید؟


آقای گنجی! چطور رهبری که طرفدار و مشتاق اِعمال توتالیتاریسم است، طرفدار و مشتاق اِعمال فاشیسم
نیست؟ و چطور کسی که میخاهد توتالیتاریسم و فاشیسم را اِعمال! کند، میتواند توتالیتر و فاشیست نباشد؟

گنجی(مانیفست): "قدرت‌ فسادآور است‌ و قدرت‌ مطلق‌ فساد مطلق‌ به‌ دنبال‌ میآورد
لذا جمع‌ آمدن‌ وظايف‌ سه‌ گانه‌ (قانون‌گذاری، اجرا و قضاوت‌) در يد قدرت‌ يك‌ تن‌، متضمن‌ خودكامگی است‌...
هر نوع‌ محدوديت‌ جديد، يا حادثه‌ای جانی، برای نويسنده‌، فقط‌ با دستور مستقيم‌ مقام‌ رهبری امكان‌پذير خواهد بود. بدين‌ ترتيب‌ مسؤوليت‌ مستقيم‌ كلية‌ اقدامات‌ با شخص‌ آقای خامنه‌ای است‌. اعترافات‌ و پشيمانی
سلول‌ انفرادی هيچ‌ ارزشی ندارد و فقط‌ بر بی‌حيثيتی كسانی خواهد افزود كه‌
از روش‌های استالينيستی برای حذف‌ دگرانديشان‌ استفاده‌ می‌نمايند."


آقای گنجی! به نظر میاد که شما در چند سال پیش باانصافتر و فهمیده تر بودید! و شاید هم کم سیاست تر؟!


گنجی(1): "برخی از زمامداران حاکم بر ايران، فاشيست اند و روايت شان از دين هم روايت فاشيستی است"
(3): "سياست دفاع از حکومت هاي استبدادي منطقه ي خاورميانه به دليل اتحاد آنها با ‏دولت هاي غربي اقدام نادرستي است که نتايج زيانبار آن را امروز آشکارا مشاهده مي کنيم. يکي از پيامدهاي فاجعه بار اين ‏سياست نادرست اين است که در بعضي کشورها بنيادگرايان به تنها گزينه ي بديل دولت هاي منطقه تبديل شده اند و حتي در ‏يک انتخابات کاملاً آزاد بر رقباي سکولار خود پيروز مي شوند و دولت هايي به مراتب فاسد تر و خودکامه تر را
بنيان مي ‏نهند که علاوه بر حوزه سياسي، تمام ساحات اجتماعي را سرکوب خواهد کرد"


جالبه که اگر بنیادگرایان در این کشورها پیروز شوند، آنوقت تمام ساحات اجتماعی را سرکوب میکنند
ولی اینرا نباید به حساب ارتجاعی و فاشیستی و تمامخاهی و توتالیتر بودنشان گذاشت؟!
آقای گنجی! حکومتی که 30 سال است دارد تمام ساحات اجتماعی را به رهبری بزرگ ارتشداران
سرکوب میکند، از الطفاتات یا تساهلات "سیاستمدارانه ی" شما، به مانند الطفاتات مسعود بهنود که آنرا دیکتاتور هم نمیخاند، چه بخاهید و چه نخاهید، بسیار بسیار سپاسگذار است.
آقای گنجی! آیا ولی فقیه، فرمانده ی کل مملکت، فاشیست است یا نیست؟