۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

ائتلاف دور مسائل اصلی، برای تشکیل دولت در تبعید


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی



شهريور 1386 ، گفت:


"در کامنتی آمده بود

.... آه که چه فرصتهای گرانبهایی رو این اپوزیسیون عقب مانده ما
از دست میدن. بجای اینکه در این موقعیت حساس با
ائتلاف دور مسائل اصلی
برای جانشینی احتمالی دولت در تبعید تشکیل بدن
قانون اساسی پیشنهادی بنویسن، برنامه های تحقق رفراندم ارائه کنند
و سیاستهای بعد از تحول حکومت رو مشخص کنن، هنوز که هنوزه سر مطالب
خاله رنکی پاچه همدیگه رو گاز میگیرن و همدیگر رو عقب میندازند
یکی هنوز میخواد شاه بشه، بقیه هم با ذهنیت سلطانی بدنبال جمهوری نوع خودند
هیچکدوم هم به چیزی کمتر رضایت نمیدن
من در جواب نوشتم: من با گفته شما موافقم ولی نکته ای را که در صحبتهای شما
گرفتم این است که به یک نخبه گرایی معتقدید ، و به نظر من این هم یکی از ضعفهای
ما ایرانیان است. اگر معتقدید باید کاری کرد
چرا خودتان با همفکرانتان آستین ها را بالا نمیزنید
و منتظرید چند تا فسیل که تازه تا مغز استخوانشان هم استبداد زده هستند
کاری برای شما انجام دهند؟ به قول فروغ " هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودال
می‌ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد"
مطمئن باشید اگر به کارتان اعتقاد داشته باشید
کسانیکه منتظر نشسته اند تا یکی شروع کند پشتیبانتان خواهند بود
میخواهم بگویم فقط در کنار نشستن و نق زدن و گقتن که
اگه دست من اینطور میشد و آنطور، دردی را دوا نمیکند
باید وارد میدان شد."



موناهیتا خانم. درود بر شما که گفته اید باید وارد میدان شد

من هم با اصل حرفای کامنت دهنده موافقم و هم با حرفای شما
و فعلا که به کار خودم اعتقاد دارم
مگر اینکه کاملا بفهمم تلاشهایم بی نتیجه است
و در این فهمیدگی! شما هم نقش دارید. آیا شروع مرا میپسندید؟
آیا حاضرید با من وارد میدان شوید؟ آیا پشتیبان هم خواهیم شد؟ 


/فیلسوفدیوانه: آیا کلمه ی "شعار"
همان "شو غار" نبوده، که به معنیِ "نمایش در غار" است
و چون غار تاریک است، و کمر یار باریک است
پس کسی نمیفهمد کسی حاضر به بوس و کنار نشد!
و یا آیا معنای آن از "شما عار " آمده است
که بستگی دارد پشتش چی بیاید؟ و آیا ...آخ آخ آخ/



با احترام و دوستی و امید

شاهین دلنشین


----------------------------------------------------------------------


1 – 2 of 2
Anonymous موناهیتا said…

دوست عزیز
از کجا میدانید که من آستینها را بالا نزده ام؟؟

18 September 2007 20:55



Blogger رندِ عالم‌سوزِ خالی‌بندِ مهربان پاچه‌گیر
و جوادِزندانی و ندا و شاهین said…

راست میگی موناهیتا،دقیقا!
من از کجا بدونم؟ خواننده ی سایت شما، از کجا بدونه؟
شاید اون آستیناشو خوب بالا نزده و شاید شما خوب بالا نزده باشید. کی به کیه؟
میفهمی منظورمو!
اگه یه برنامه ی اتحاد داشتید، یا برنامه‌ای را تایید کرده بودید و
بالای سایتتان در گوشه ای ارائه داده بودید
اون موقع میتونست زمینه‌ی خوبی هم برای
بحث اتحاد و هم برای خودِ اتحاد باشه
از نظر من وقتشه که از همه بخواهیم راه حلشان و یا راه حلی که قبول دارند را
در گوشه ی بالای سایتشان ارائه بدن. من به سهم خودم این کار را کردم
و تازه اجبارا هم کردم، چون اون برنامه ای که بتونه منو قانع بکنه
کسی هنوز ارائه نداده بود. و خیلی خوشحال میشم که اگر شما نظرتان را
در مورد آن بنویسید
در ضمن، فکر کنم میدونید که یه سری از حرفای من
هم به در بگو تا دیوار
بشنوه است
با احترام

19 September 2007 14:55




۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه

ای دختر اخلاقی! بنویس اوسک به‌جای سوسک! یا اندر مزار! نه‌فُهشیدن و یا چگونه خود را خالی کنیم؟


منتقل شده از اینجا
http://rendeaalamsuz.blogspot.com/2008/08/blog-post_14.html

* در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌ی! املاعی


و چه شد که زمانی رسید که بشر فهمید به فهش نیاز دارد و آنرا اختراع کرد با فشار آوردن به مغز و پیدا کردن کلمات نغز؟ چه چیزی او را سیخ میزد و چون سیخ زدن ممکنه باعث خطوریدن تصوراتی غیراخلاقی بشه، پس می‌گیم چه چیزی او را نیش میزد و یا به قلبش میخ میزد انگار که او دراکولاست و چون اون بدبخت فلک‌زده‌ی بیچاره بلد نبود فهش بده، مجبور بود چشاش‌و چارتا کنه و لبای مامانی‌شو یه جورایی کنه تا دندوناش هم هوا بخورن و هم به هم بسابن و از صورت نگو که گُریده یا گر گرفته و حالا من نمی‌دونم رگهای گردن چه جوری باد می‌کردند، ولی خوب اون گلوی حنجره‌ی بی‌چاره هم میخاست همکاری کنه، چون درد مشترک داشت و اعصابش نزدیک و خودبه‌خود باید با اون چهره‌ی خشمگین هماهنگ میکرد و به این‌ ترتیب بود که بشر فهش را اختراع کرد تا قشنگ‌تر خود را خالی کنه و یه‌دفعه نزنه مغزش‌و داغون نکنه و هرچند معلوم نیست که این فهش‌ها رو بشرهای خوب ساختند یا بشرهای بد، ولی شواهد نشون میده این پدرسوخته ها همشون توش شریک بودن و مثلن حتا اگه یکی‌ از خوباشون هم هواسش نبود و اون موقع کفش وجود نداشت و پاش میخورد به یه سنگ تیز، فقط جیغ می‌کشید و چون بازم کفش نداشت، می‌ترسید برای ابراز تنفر یه لگد مُحکم به اون سنگ بزنه و به خود گفت این جیغ تسکین من است، اما می‌دید باز خیلی دوست داره چارتا کلمه‌ی ابراز احساسی‌! بیان کنه چون نمی‌دونی که چه دردی داشت و چون نمی‌دونست که در آینده قراره یه عده اخلاقی بیان بگن به مافیا نگویید مافیا و به بی‌شرف نگویید بی‌شرف و به کسافت نگوید کسافت و به شقاوت نگویید شقاوت و به چیز تُفیدنی نگویید تف‌انداختنی و یا حیفِ‌تف که هر دو به یک معنی‌ست، پس به خاطر همون چیزایی که عرض شد، شروع کرد به ساختن انواع و اقسام فهش در موقعیت‌های متفاوت با خیلی چیزا! تا با دادن آنها شاید آرامشی یافته و دست‌به‌یقه نشود که البته بستگی داشت به میزان درد که اگر درد زیادی زیاد بود، هم به فهش و هم به دست‌به‌یقه‌گی نیاز بود که مدتی‌ست از مثال سنگ به سنگ‌انداز رسیده‌ایم، و هم‌چنین بستگی داشت به قدرت طرف که اگر طرف خیلی قدرتمند بود و سنگهای بزرگی میتونست بپراند که ملاج داغان شود، خوب اصلن فهش یعنی چی! دست‌به‌یقیدن یعنی چی! برم برات گل بچینم؟ ولی چون اون مظلوم سر خودشو نمی‌تونست شیره بماله و خیلی جریحه‌دار ِ احساسی شده بود که این ثابت میکنه که بشر از همون اول احساسی بوده پس هرکاری که می‌کرد نمی‌تونست فهش نده و به همین خاطر با بی‌چارگی‌ی تمام میرفت رود خروشانی پیدا و ادای فهش می نمود تا هم صدایش را اون بشر بدجنس نشنوه و هم یه ذره دلش خالی و خونک بشه و اگه بازم حرارت زیاد بود، خوب آب اون رود احتمالن سرد بود و اون موقع‌ها هم همه کونشون لخت بود که به آن عادت می‌کرد و از نظر دیگر هم خود را راحت که آب خروشان خود تمیز می نمود! و تازه با کمال پررویی میومد میگفت «رفتم به سراغ رود بزرگ و خود را خالی کردم» و بسیاری بعدها این جریان «خودراخالی‌کردن» فعل اصلی داستان اساطیری‌ای به‌نام اون بشر مظلوم گشت!
ای بشر اون‌موقع‌های مظلوم! روحت شاد و آسوده بخاب که ما بیداریم و بعد از هزاران سال دست از سرت برنمی‌داریم و برای تسکین دردهایت باز هم فهش اختراع می‌کنیم.

عزیزانم! در باب اختراع فهش داستانها بسرایید! اما به من بگویید آیا سوسک هم شد فهش؟!! و اگر بگوییم باشه قبوله، حالا نباید یه سوسک هم به اینا بگیم؟!
خوش به حال بدجنس‌نبوده‌های‌فهش‌وآزارندیده‌ونداده‌ونشنیده و خوش به حال کسانی که به‌خاطر حفظ بهتر تعادل روح و روان، مثل گربه‌ی در حال سبیل ازدست‌ندادن، راحت‌تر میتوانند فهش دهند!

حالا یه نفر بگه که این ولایت فقاهت، جند درجه‌ش شقاوت؟
پس تا می‌توانیم به این حکومت جنایتکار فهش دهیم مگر اینکه مقاله خراب بشه! و نتیجه می‌گیریم که فهشیدن هم برای خود هنری‌ست و ما هنرمندان را دوست داریم.

و تو ای دختر اخلاقی! تو نگو سوسک، بگو اوسک!



مسیح علی‌نژاد:« آیا رعایت اخلاق در سیاست و روزنامه نگاری را نمی‌شود در مواجهه با بدزبان ترین آدم ها هم به مثابه یک ارزش دانست....
آیا اصلا با اخلاق سازگار است که برای مدیر مسول کیهان از جنس خودش تیتر زد و گفت حسین شریعتمداری سوسک شد؟

... آنوقت بشود یک نامه خدمت ایشان فرستاد و گفت از شما جوان تر دلش با سوسک و گاو خواندن خنک نمی شود شگفتا که شما….
صحبت از پرخاشگری و خشم موجود در ادبیات سیاسی ماست که با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه انگار به جامعه رسیده و همه از هم در حال انتقام گرفتنیم…

شریعتمداری فقط یک نماد است و سیستمی که تحقیر می‌کنه و پلیسی که فحاشی می کنه و سرهنگ و ماموری که فحش می دهند و در نهایت مطبوعات و سیاستمدارانی که متهم می کنند و با همان ادبیات و همان واژه گان مسموم همه را مورد عتاب و خطاب قرار می دهند . یعنی باید پرخاشگری کرد و عصبی شد و از جنس خودشان رفتار کرد؟ خب پس چرا به جنس رفتار آنها اعتراض می کنیم؟...

مثلا نا صبری کنیم و درست عین خودشان یک لیست عریض و طویل تهیه کنیم از انواع فحش ها و اتهام های جورواجور ، مخاطب رسانه ای حالش به هم نمی خورد از این همه دعوا های صد من یه غازی که در آن هیچ منطقی جز حرص قدرت نیست؟ مثلا تصور کن از فردا سید محمد خاتمی درست عین احمدی نژاد همه را مافیا و فاسد و دزد می خواند و انگشت اتهامش چشم همه را کور می‌کرد...

به گمانم اینها نباید تحریکمان کند که بگوییم شما خودت سوسکی و از قضا چون نظارت استصوابی وجود دارد مثلا نخبه ها حذف می شوند و جایش مجلس فعلی پر از گاو شده است. به نظرم در این صورت است که ما فرقی با جماعت کیهان نخواهیم داشت و بهتر است هر کسی از خود شروع کند در فرو خردن خشم . با این که سخت است ...»


در باریکه‌ای از این مطلب مرتبط با فهش میخانیم:
نوشابه امیری (نقل دقیقن به معنی!): هر کس که با خشم بگوید حکومت ولایت فقیه یعنی حکومت انحصار طلبان، ‏خونخواران، اوباشان، مزدوران، لمپن‌ها، سرکوبگران و فاسدان، خشم او مقدس و فهمیدنی‌ست! اما ...

مرتبط با خانم مسیح علی‌نژاد



۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه

آقای ابراهیم نبوی لطفا به اندازه‌ی 27 سال از نلسون مندلا عذرخاهی* کنند!ا


گوشه ای از این پست:
http://rendeaalamsuz.blogspot.com/2008/07/1-2-1.html

* در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌ی! املاعی

... گفتم چه بهتر حالا که عصبانی هم هستم، تلافی‌اش را سر آقای نبوی بیارم! و ... از ایشون بخاهم به جرم اینکه گفته‌اند: «غربت مثل زندان، آدمها ‏را حقیر و آرزوها را کوچک و دنیا ها را سخیف می کند»، از کلیه‌ی کسانی که مدتی تا سالها را در غربت و یا در زندان گذرانده‌اند و حقیر نشده‌اند معذرت‌خاهی کنند. البته این غربتی‌ها! و این زندانیدگان! که همان زندانی‌شدگان باشند، باید بتوانند در اثبات عدم حقارتشان، مدرک رو کنند. و هرچند انگار کسانی که نه در غربت و نه در زندان بوده‌اند هیچکدام حقیر نشده‌اند، اما به انگارش کاری ندارم و حالا که قرار است مدرک رو شود، خود ایشون مدارک عزت و شرف و اعتلای روحی و روانی و شخصیتی‌یه این بخش غربت نکشیده و زندان نرفته را اراعه دهند. و چون ایشون به اشخاصی چون مندلا که 27 سال را در زندان سپری کرده‌اند، توهین بزرگی نموده‌اند، حداقل از ایشان میخاهم که به اندازه‌ی 27 سال زندان، از آقای مندلا عذرخاهی کنند، که خاک بر سر بقیه‌ی توهین‌شدگان!

/ فیلسوف‌دیوانه: و آیا خود این حقارت نیست که از کسی که حداقل خودش قبول داره 5، 6 سال در غربت مدارج حقیریت را پیموده، انتظار داشت که همه رو یکی نکنه و معذرت‌خاهی هم بکنه؟ و کللن حقارت چند نوع است و آیا نسبتی و میزانی دارد؟ و 27 سال چندبرابر 6 سال است از نقطه‌نظر حقیر شدن، یعنی گراف آن آیا تابعی از ایکس (که در اینجا سال باشد) به توان یک و خطی است و یا ایکس به توان 2 و حتا بیشتر و آیا ... آخ آخ آخ /

/ سروناز: که معنی‌اش را می‌دانید! /

...
و اینا خواستند باطبی را بین این دو ترانه سرگردان کنند!

1- شاهین دلنشین در نقش همنشین ناباب! با ترانه‌ی «بتاب»
ایشون شاید زمانی! بگویند که بدشون نمیاد که آقای باطبی به سرنگونی طلبان بپیوندند
2- ابراهیم نبوی در نقش مامان مری در ترانه ی «بی خیالش» توسط گروه بیتلز

...

ابراهیم نبوی [پهلوان زنده را عشق است] :« احمد عزیز!‏ ... ‏ برو و بنشین سر کلاس، چه می دانم، برو موسیقی ات را بنواز، یا شعرت را بنویس. ... سیاست در کشور ما سحر شده است و تو قدرت باطل کردن این سحر را نداری، نه تو، که ‏هیچکس چنین قدرتی ندارد. جنگ را تمام کن... یادت باشد که غربت مثل زندان، آدمها ‏را حقیر و آرزوها را کوچک و دنیا ها را سخیف می کند. تو نه سال را باخته ای، بقیه را از ‏دست نده... از جمعی که می خواهند بازی با تو را ادامه دهند کنار بگیر. برو سراغ درس و ‏بخوان، موسیقی و عکس و سینما را جدی بگیر.... تو کارت را کرده ای.»

....


۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

آقای احمد باطبی، ضمن ابراز احترام، لطفن مزخرف نگویید!


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


آقای باطبی، ضمن ابراز احترام، لطفن مزخرف نگویید


احمد باطبی / صدای آمریکا
خیلی ساده میخام بگم"
باور بفرمایید، زندان، شکنجه، هیچ ترسی نداره
شاید حرفم خنده‌دار باشه، ولی هیچ ترسی نداره
یک اتفاقی‌‌ست که خیلی زود تموم میشه
من الان 9 ساله زندان بودم، باور بفرمایید
چشم به هم زدم دیدم تموم شد و رفت
و اگه قرار باشه برگردم سر جای اولم، بازم همون کار روُ تکرار می‌کنم
اتفاق خاصی تو زندان نمی‌افته
شکنجه چیز خیلی وحشتناکی که آدم نتونه مثلن تحمل بکنه
و یا اساسن چونکه شکنجه‌ای وجود داره
پس من واسه‌ی حقوق اولیه ی انسانیم تلاش نکنم، نه این معنی رو نداره
صرفن باید بدونید که با چه مکانیزمی این اعمال میشه
"و شما اگه این مکانیسم رو بدونید، خنثا می‌کنید، خیلی ساده است


احمد جانِ یه مقدار عزیز! یعنی میخای بگی
هیچ‌کی تا حالا تو زندان‌های ایران زیر شکنجه نمرده؟!ا
چرا مزخرف میگی که شکنجه هیچ ترسی نداره! زندان ترسی نداره!ا
چی‌چی میگی زندان و شکنجه یک اتفاقی‌یه که خیلی زود تموم میشه؟!ا
آره اصلن زندگی یک اتفاقی‌یه که زود تموم میشه
چشم‌به‌هم‌بزنیم می‌بینیم پیر شدیم
 نُه سال از عمر تو در یک چشم به‌هم زدن تموم شد و رفت
ولی خوشحالی‌یه زنده ماندن و از زندان ایران در رفتنت برات به همه‌چی می‌ارزه
و حق هم داری و من هم خوشحالم . اما بقل‌دستی‌هایت را کشتند
اون زهراها رو زیر شکنجه کشتند. هزاران نفر را تو همین زندان‌ها کشتند
خیلی از زندانیان کرد به قول خودت با مریضی‌یه مرموز حاظر! به مرگ شدند
تشویق و ترغیب و ترقیب مردم به

بلندکردن پرچم غیرت و عدالت‌طلبی، نباید با دروغ همراه باشد!ا


:احمد باطبی / روز
یک روز از دادگاه با من تماس گرفتند که
...دیگر مرخصی ات تمدید نمی ‏شود. باید برگردی زندان
ضمن اینکه ‏تحلیل ام این بود که با توجه به 9 سالی که گذرانده بودم
که بالاخره کم نیست و آسان هم نیست
اگر ‏برگردم برایم یک اتفاق جانی می افتد
تازه برای خودم مهم نبود، ولی …ا


قبول که جونت برای خودت مهم نبود

"ولی اون "یک‌چشم‌به‌هم‌زدن و همه‌چی به سلامتی
میگذره و خیلی ساده است
کوجــــــــــــــا رفـــــــــــــــت؟!ا



:این هم یک شعار

اهمیت «شورای ملی صلح» تنها در صورت بروز جنگ معلوم می‌شود



-------------------------------------------------------------------------------

Blogger
4 CommentsClose this windowJump to comment form
1 – 4 of 4


Anonymous Anonymous said...
اقا تو جرا انقدر مزخرف میگی؟
من کاری ندارم که احمد باطبی کیه و چیه؟
فقط به من بگو تو خودت جند ثانیه زندان کشیدی
که میخواهی به کسی که ۹ سال تو زندان بوده یاد بدی زندان چیه؟؟؟؟


8 July 2008 09:23
شاهین دلنشین said...
جناب ناشناخته
این دفعه یه اسم الکی بزار رو خودت تا وقتی میخام باهات حرف بزنم
شما رو یه چیزی خطاب کنم. شما با این حرفتون نشون می‌دید که قبول دارید هر کسی که بیشتر
از چند ثانیه تو زندان بوده، هم‌عقیده‌ی آقای باطبی‌ست. و اون همه زندانی که اعدام شدند
و عده‌ای‌شون هم زیر شکنجه مردند، حتمن هم‌عقیده‌ی آقای باطبی بودند که:
« صرفن باید بدونید که [شکنجه] با چه مکانیزمی این اعمال میشه. و شما اگه
این مکانیسم رو بدونید، خنثا می‌کنید، خیلی ساده است.»!ا
حالا آقای باطبی که خوشبختانه بلای آن‌چنانی سرش نیومده
و مقابله با اون شکنجه‌های مختصری! که دیده‌اند را آسان یافته‌اند، اگه میتونستند خود را
به‌جای آن کسی که زیر شکنجه مرده بگذارند، آیا فکر می‌کردید باز هم بگویند
«خیلی ساده است»؟ یا « هیچ ترسی نداره»؟
یعنی شما نتونستید که این دو بخش از صحبتهای آقای باطبی رو مقایسه کنید
و تفاوتشان را بفهمید؟ آره عزیزم! جوانان آزادی‌خاه و مبارز ما
وقتی بدانند؟! که زندان و شکنجه میتونه آنچنان ساده هم نباشه و
یه مقدار تا اندازه‌ای! میتونه ترسناک هم باشه، اونموقع آگاهانه‌تر مبارزه می کنند.
احتمالن آقای باطبی اسیر جوّ تلویزیون شده بوده‌اند و هواسشون نبوده که
دارند در این قسمت، مزخرف میگویند! سلام مرا به او برسانید و بگویید که
این سخنان را یا پس بگیرند و یا بهتر بشکافند


8 July 2008 11:38
Blogger Amir said…
سلام شاهین جان
باز هم امیر اومده که
چهار بیت غزل بگه و بره رد کارش: موافقی ؟ خوبه
الا ای دلنشین بابا
بگی بشین تو را چه به هادی خرسندی
او که مردیست شیرین و قندی
ز عقل خود فراتر نرو دلنشین باحال و بی ریا ای رند عالمسوز خالی بندی
و در اخر شاهین دلنشین بگی بشین با صفا
کم کس و شعر بگو بی وفا
مغز ملت و خوردی با این حرفا
میبینی دلنشین جان من دوستدار شعر نو یا نوین هستم
شب خوش و همون باقی قضایا


9 July 2008 01:42
شاهین  said…
ای امیر جان! من چیکار کنم؟
همش تقصیر این نداست. سر پیری و معرکه گیری
پاشو تو یه کفش کرده که من عاشق هادی ام و بدون او خیلی غیر عادی ام!ا
از طرف شاهین دلنشین جانت!ا
راستی تو بودی که گفتی برم فیلم قیصر روُ دوباره ببینم
و در نقش براردان گل منگلی! ظاهر شده بودی؟
!!ندا: آی هادی کجایی که عاشقتو کشتن



۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

اطراف طرح امنیت روانی! [ و پیروزی‌یه بزرگ عقلانی‌یه ابراهیم نبوی ]


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی




روی کار آمدن
لاریجانی
از نظــــــر مـــن
یک پیـــروزی بزرگ
برای عقلانیت در کشور است...

هر کســــــــی که جامـــــــــــــــــعه را
بسوی بی نظمی و عدم تعادل ببرد
خطرناک است





«نمايندگان مجلس
روز گذشته با 180 راي به يک
فوريت طرح مجازات
اعدام براي اخلالگران امنيت رواني جامعه
راي مثبت دادند
در اين طرح که از سوي حاميان دولت به عنوان
«اولين طرح فرهنگي - امنيتي»
مجلس هشتم با 20 امضا به صحن علني مجلس آمد
براي 7 عنوان جرم مجازات اعدام پيشنهاد شد
با اين تاکيد که اين
مرتکبان «محارب و مفسد في الارض» بوده
و مجازات آنها قابل «تخفيف يا تعليق» نيست
طرح فوق گرچه توسط روح الله حسينيان نماينده رايحه خوش خدمت مطرح
و تاکيد شد که اين پيشنهاد به خاطر امنيت رواني جامعه به مجلس آورده شده است
اما دفاعيـــــــــــــــــــــــــــــات لاريـــــــــــجاني با ادبياتي مانند اينکه
«اراده مصمم از کل حاکميت نياز است تا کار مردم روي زمين نماند»
يا دادن اين پيغــــــــــــــــــــــام به مخـــــــــــــــــــــــــــالفان که
«ساعت ها با قوه قضائيه روي طرح کار کرديم و بررسي ها
در صدر قوه قضائيه صورت گرفت تا طرح پخته بياوريم»
سبب شد تنها يک مخالف در صحن علني صحبت کند
بدين ترتيب به رغم مخالفت هاي اوليه نمايندگان در چند روز گذشته
پيشنهاد لاريجاني و حاميان دولت با 180 موافق به تصويب رسيد
دفاعيات جدي علي لاريجاني رئيس مجلس هشتم سبب شد
هيـــــــــــــــــــــچ يـــــــــــــک از نمــــــــــــــــــــــــايندگان
که پيش از اين مخالفت هايشان را با غيرکارشناسي بودن آن مطرح کرده بودند
حاضـــــــــــــــــــر به مخــــــــــــــــــالفت در صحن علني نشــــــــــوند
روح الله حسينيان نماينده حامي دولت و رئيس سابق مرکز اسناد انقلاب اسلامي
با اين استنادات که
«جامعه از ناامني رنج مي برد»
خطاب به نمايندگان عنوان کرد که
مردم از آنها انتظار پايان نابساماني ها را دارند گرچه
مجازات اعدام براي
«راهزني و سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، تشکيل باند فساد
تاسيــــــــــس وبـــــــــلاگ و ســـــايت مروج فساد و فحشا [و الحاد]
قاچاق انسان به منظور استفاده جنسي، شرارت و آدم ربايي به قصد تجاوز»
از نگاه برخي نمايندگان مانند غضنفر آبادي نماينده جيرفت پيش از اين مجازات هايش
در قانون مشخص شده و قرار دادن مجازات اعدام براي همه آنها آن هم از سوي مجلس
و «نه قوه قضائيه» منطقي نيست، اما حسينيان قوانين کنوني را کافي نمي دانست؛ 
«لازم است قانوني با فوريت تصويب شود چون نياز فوري جامعه است.»




خوب، اینم پیروزی بزرگ عقلانیت!!
هر کسی که جامعه را
بسوی بی نظمی و عدم تعادل و ناامنی ببرد
خطرناک است
و باید عاقلانه سرکوب و اعدام شود. مخصوصن وبلاگ‌نویس ملحد!



تلیعه‌یه‌آزادی:

آری این‌چنین بود!
که یک نماینده یه حرفایی زد
و دل مشوقین شرکت در انتخابات را شاد نمود
و آنان سرود رهــــــــایی سر دادند:


همراه شو عزیز!
همراه شو عزیز!

ما با همیـن یکی!
به دیو می‌دیم بیلاخ
بهش می‌گیم زکــــــی!





۱۳۸۷ تیر ۱۳, پنجشنبه

جمعه ی اول تیرماه 87 در مشهد: یک حرکت چریک‌وار از نوع جدید؟!


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


البته تو این موارد باید مُحتات بود و حکم! نداد
!پس من چرا فکر میکنم که الان وقت عملی‌کردن انقلاب نیست! وقت تدارکات است؟
و چرا فکر میکنم دعوت به تظاهرات در حال حاظر، به تجمع هرچه بیشتر مردم ضربه میزنه؟
!و چون مراتب احتیات را به نظر میاد رعایت کرده باشم! دیگه چرا چرا نمیکنم


!!اول به این ترانه‌ی خیلی باحال

که از تیپ ترانه‌های چریکها در 35 سال پیشه
و توش هم دعوت به مرگ یا آزادی داره، هم دعوت به های‌وهوی و نعره‌کشیدن داره
هم دعوت به شورش خونین و پرخطر داره، و شاید خیلی چیزای دیگه! گوش دهید
و اگر قول میدهید! که برداشت اشتباه نکنید، تفسیراتی هم بخانید


!بیا بریم تضاهرات





بیا بریم تظاهرات، همراه بشیم با کلمات


/ نخیر! بیا به‌جای همراهی با کلمات، فعلن با خودمون همراه بشیم بریم گردش خیابونی! /

بیا که تا حس شرف، رنگی ببخشه به صدات


/ !این حس شرف بهتره رنگی ببخشه به قدم‌های خیابان‌گردت /

یه حرف باصدا بشو، حروف ثابت نداریم


/ !آخه حرفِ باصدا چه ربطی به حروف ثابت داره؟ اصلن حروف ثابت نداریم /

/ شووخ: خوب اینم میگه که حروف ثابت نداریم /


منظورم اینه که حرف بی‌صدا و باصدا داریم /

/ ولی حرف ثابت نداریم و شاعر در اینجا مغلطه کرده

جواد: غلت کرده به صورت افغانی /

اصلن حرف ثابت خیلی هم داریم!! غلط روُ همیشه با ط می‌نویسند
و هم جاش ثابته و هم درستی ِ آن اثبات شده است! حالا
/ اگه ما زیر این ثبات می‌زنیم و از این غلت‌ها می‌کنیم، اون یه چیز دیگه است

علامت سکون نشی، واژه‌ی ساکت نداریم

!«قول شاعر: «سکوت سرشار از ناگفته‌هاست» /
/ که همین دال بر این است که سکوت وجود دارد وگرنه نمی‌تواند سرشار از چیزی باشد

صمد: بزنُم به چشش‌آ! حالا اگه ساکت نِداریم /
/ !موُ چه‌جوری این وچه‌های کلاس‌و ساکت کُنُم؟! ناسلامتی مُو مبصریم نه

علامت ندا بشو، این‌و اون‌و جستجو کن

/ ندا: ندا خوبه! جستجو هم خوبه، اما چه ربطی به تظاهرات داره؟ /


هیچم اگه نخای بگی، هایی بکش، هویی بکن

/ آهای اوهوی! الان موقع چریک‌بازی نیست! آهای با شما هستم! /

یا مرگ یا آزادی، یا مرگ یا آزادی

/ یه موقع این حرفا رو بزن که شانس مرگت‌و کم کرده باشی! /

توی کتاب زندگی، تظاهراتِ واژه‌هاست


البته هر موقع حرفی زده بشه /

/ !وگرنه این کتاب پُره از تظاهرات، چه زاهری و چه باطنی

صمد: مُو این لیلا رو مخصوصن وقتی که /
عشقشو به مُو تظاهر میکنه و مُونو تساهر میکنه، دوست دارم
چه ظاهر خوبی‌اُم داره. یه بارُم خودشو به خاب زده بود، یعنی تظاهر میکِرد که
خابه و هی اینور و اونور میشد و انگار آروم و قرار نداشت
/ !و انگار مُونو تنها گیرآورده بود و گفت بقیه شو به کسی نگُم

ریخته به هم نظم کلام، نعره شده هرچی صداست

/ هیس! هیس! هر صدایی نعره نیست /


!خالی‌بند: عجب خالی‌بندیه‌ها! کجا هرچی صدایی نعره شده؟ /
/ !!اقلن وقتی داری همچین حرفی میزنی، با نعره بزن

تو دستور زبان ما، هر عددی یه خاطره‌ست


/ !از کی تا حالا «دستور زبان»، دفتر خاطره شده؟! یا دفتر حساب شده؟ /

یادآور یه شورش ِ، خونی و پر مخاطره‌ست
18 تیر و 5 مهر، 16 اذر، هر روز یه روز شورشه، تو دور آخر
بیا بریم تظاهرات

حالا شما اول ببین میتونی صدهزار نفر رُو /
بدون تظاهر به شعار، دعوت به گردشگری بکنی؟
/ !بعد دعوت یا تهدید به شورش خونین کن




خوب حالا بعد از تفسیر! این شعر شعار و تظاهربرانگیز
که اصلن ربطی به طرفداری من از اعتراضات مردم به تجاوزات و اجحافاتی که
در روز با آن واجه میشوند، که ممکنه خودبخود به تظاهرات هم کشیده بشه
نداره، به نمونه‌ای از این چریک‌بازی‌ها توجه می‌کنم


جمعه‌ی اول تیرماه 87: تظاهرات در پارک ملت مشهد
http://www.youtube.com/watch?v=lD64aY3QN1U
آیندگان در توونل زمان: این لینک دیگر وجوود ندارد

همونطور که دوربین دور و بر جمعیت روُ نشون میده
در گوشه‌ای از پارکی، 200 نفر که دور و برشان هم خالی‌ست
برای خود شعار و درس چگون شعار دادن می‌هند
من فکر می‌کنم اگه الان زمان چه‌گوارا بود، این جمعیت رفته بودن کوه و جنگل
و مسلح شده بودند. اگر مبارزین شجاع ما بخاهند بدون جمع کردن پشتوانه‌ی مردمی
بدون حظور در جمع مردم، در وسط پارکی یا کوه و جنگلی برای رژیم شاخ و شونه
بکشند، هم خود را بی‌موقع زیر ضربه قرار میدهند، و هم شرایط وحشتزدگی مردم را
دامن میزنند. نمونه‌ی این وحشت‌زدگی و وحشت‌اندازی، هم عمدی و هم غیرعمدی را
میتوان در لابلای این نوشته (امروز در پارک ملت مشهد چه خبر بود؟) و کامنتهایی که برای
آن و دگر نوشته‌ی نویسنده‌ی آن (چند نفر به یه نفر نامردا ؟) در این مورد فرستاده‌اند، دید.



از میان این کامنتها
کامنتی بیشتر توجه مرا جلب کرد و برای صاحب کامنت نوشتم:

«من فقط میخاستم بگم که
این حرفای شما که در زیر میاید، یکی از منطقی ترین کامنت‌هایی بود
که راجع به وقایع جمعه ی اول تیرماه 87 در شهر مشهد نوشته شده بود:

«سوال مهم این است
که اعتراض های خیابانی چه تاثیری بر روند آزادیخواهی مردم ما دارد؟
بعضی از دوستان در بالاترین معتقد بودند که درگیری های اینچنینی در نهایت به
موج سواری یک عده فرصت طلب تبدیل خواهد شد. بعضی دیگر معتقد بودند که
اعتراض در هر شکلش به ضرر حکومت و به نفع مردم تمام می شود.
به نظر می رسد که نیروی حاکم به خوبی می داند که هر اعتراض کوچکی
ممکن است تبدیل به جرفه ای در انبار باروت شود و به همین خاطر
با شدت و وحشیگری تمام هر حرکتی را
حتی قبل از اینکه عملا شکل بگیرد سرکوب می‌کند
شخصا با اعتراضات کور موافق نیستم اما این واقعیت را در نظر داشته باشیم که
آگاهی مردم و به ویژه جوانها با زمان انقلاب بسیار فرق کرده
و پربارتر و معقول تر از گذشته است
فکر نمی‌کنم که در صورتی که این اعتراض ها به نتیجه برسد
مردم در نهایت به آدم های فرصت‌طلب و موج سوار قدرت ابراز وجود دهند.
از طرف دیگر همانطور که یکی از دوستان نیز توضیح داده بود، چنین وقایعی
در شرایط فعلی کاملا اجتناب‌ناپذیر است و در واقع واکنشی‌ست به
فساد و خشونت بیش از حدی که در تمام ارکان اداری و مدیریتی
سیستم مذهبی ولی فقیه ریشه دوانده است»


پیشنهاد من از مدتها پیش چنین بوده است:

وعده ی ما، جمعه‌ی [پنج‌شنبه] اولِ هرماه، از ساعت 5 تا 7 یا شبِ بعد از ظهر!
توی خیابانها و میادین، و فراموش نکن نازنین، حق گردش را! البته بدون شعار!
و در این روز غریبه ها و آشناها، اگر بدهند به هم سلام و دست
خیلی خوب است! حتا اگر بکار بَرند دستکش را! تا وقتی که بشیم بی‌شمار!

نام این گردشها را در شرایط کنونی تظاهرات گذاشتن
و شعار دادن و برای رژیم شاخ شونه کشیدن، و به تبع آن
کتک خوردن و مجروح شدن و دستگیری و غیره
( و به قول شما: با شدت و وحشی گری تمام) جوی را بوجود میاورد که
مردم ترجیح دهند در خانه بمانند. اکنون وقت چالش مستقیم با این حکومت نیست
اکنون وقت تکرار و توسعه ی قرار ملاقات و گردشگری در خیابانهاست
ادغام با بقیه ی مردمی که فقط خاسته‌اند هوایی بخورند و گردشی کنند و یا خرید کنند
و تو چندتا مغازه بروند. هر چند به گفته‌ای چنین وقایعی در شرایط فعلی کاملا
اجتناب ناپذیر است، ولی میشود با اراعه و اشاعه ی تفکراتی در مخالفت با
موقعیت‌ناسنجی و انقلابی‌گری بیموقع، ظهور چنین وقایعی را کمتر کرد.»

و در آخر بگویم که این صحبتها
از نظرهایی ربطی به برگزاری تجمعات محدود و برای رسیدن به
خاسته‌های صنفی و اعتراض به بعضی اجهافات
در محیطهایی نظیر دانشگاه و غیره ندارد.


/ صمد: لال و مخصوسن بی انگشت از دنیا نری! /

/ تلیعه‌یه‌آزادی: آری این چنین بود!
و نظر شما هم چنین بود:




۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

مسعولین بلاگ‌نیوز چرا با ریز و پریز طرز نوشتن همکارانشان کار دارند؟!


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی



تازگی‌ها تو بلاگ‌نیوز به خبر
دستگيري 7 شكارچي خوك در آمل
:لینک دادم و دوتا خط هم نوشتم به این شکل

آخه به شما چه؟ طرف دوست داره گوشت خوک بخوره"

یا بخره و یا شکار کنه و مجبورم نباشه کلی پول گوشت بده
از جون مردم چی می‌خاین (می‌خواهین) ای آدمای تمیز؟!ا
"(ننوشتم "کثیف" چون ممکن بود حذف بشه. یا نکنه خیالاتی شده ام؟)

اما یکی از تصمیم‌گیرندگان بلاگ‌نیوز

هم «می‌خاین» رُو برداشت و هم «(می‌خواهین)» رُو
و به جاش نوشت: «می‌خواین»!ا

حالا سوال (سُعال) من اینه که

چرا بعضی‌ها حتا یه ذره تحمل ندارند
که کسی یه ذره یه جور دیگه بنویسه؟
ما از کِی شروع کردیم که کلمه‌ی "می‌خواهید" را "می‌خواین" بنویسیم؟
آیا دیگه هیچ‌وقت نباید تغییری تو نوشتن‌مون بوجود بیاد؟
چرا نباید"حتی" را "حتا" نوشت؟
چرا باید طرز نوشتن کنونی‌یمان مقدس باشه؟
مرجع تقلید کیه؟!ا
و هرچند البته که! دارندگی، برازندگی‌ست

و صاحبان بلاگ‌نیوز میتوانند هر تصمیمی بگیرند
ولی من بعنوان یک همکار، چرا نباید حق داشته باشم که
تا حدودی به میل خودم بنویسم؟
من دوست دارم "جواب" رُو، همون "جواب" بنویسم
اما "خواب" رُو "خاب"
و وقتی اسمم پای نوشته‌ای است، یعنی مسئولیتش با خود من است
دلیل‌هایم را هم برای تغییراتی که گاه‌گاه در نوشتن کلمات میدهم، آورده‌ام

و البته میدونم و دیده‌ام که بعضی‌ها برای ضربه‌زدن به این غلط‌کردن‌ها! و جرعت‌کردن‌ها!ا
و شکر خوردن‌ها! جمله‌ای را برمی‌دارند و همه‌ی "س"‌ها رُو "ص" می‌کنند
همه‌ی "ت"ها رو "ط" می‌کنند و برعکس و غیرو! و قر و قاطی
تا متن آنچنان ناخانا بشه که مثلن یه چیزایی رو ثابت کنند!ا
اما با این کارها نمی‌شه جلوی تغییر رُو گرفت


۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

شوخی با نیک‌آهنگ کوثر !


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی



تازگی‌ها نیک‌آهنگ بطور غیرتصادفی، انشاء
را که "تصادف‌ن" منتشر نشده بود، منتشر کرد و
برای آسید محمد و شرکا دعا نمود. این شما و این هم قسمتهائی از این
انشا و یک مقدار هم شوخی!:

کوثر: "من شب عید برای سید محمد خاتمی
دعا می‌کنم که بیش از این اعتبارش را از دست ندهد."

/ حالا یه مقدار از اعتبار باقی‌مانده‌اش! تجلیل کنیم بد نیست، وگرنه شاید قهر کنه‌ها! /

کوثر: "... یکی نیست برای این سید دوست داشتنی بگوید که
عدم ایستادگی برای رای مردم نتیجه‌اش جز این نمی‌توانست باشد 
این سید محمد عزیز احتمال علاوه بر کمردرد، آلزایمر هم گرفته
که فراموشش شده که منتخب مردم بود نه حاکمیت … "

/ حالا عده‌ای هی بیاند و بگند که این
سید در درجه ی اول، منتخب حاکمیت بود!
و اونا خودشون خوب میدونستند که این سید
جنبه‌ی انجام کار خطرناکی برعلیه اونا نداره و بنابراین کارگزار خوبی خاهد بود
شرم! هزاران شرم بر آن عده! تازه یه عده‌ای جرعت کرده‌اند که بگند بدون
زیر سُعال بردن قدرت ولایت فقیه، هیچ تحولی در سیاست ایران بوجود نخاهد آمد
و کار نمایندگان، فقط ...س‌ناله خاهد بود
که البته معلوم است که شِکر خورده‌اند! شاید هم … /

کوثر: "انشالله در آینده سید محمد یادش باشد که
قدر حامیانی مثل دانشجویان و روزنامه‌نگاران را بیشتر بداند
شاید آن موقع، مردم به او اعتماد کنند و به نامزدهای مورد علاقه‌اش رای دادند."

/ ای سید! قدر بیشتر بدان تا بیشتر از این شوی خندان
 اِ، انقدر آبرو و اعتبارت! را بیشتر از دست نده دیگه. اونموقع مردم
به چه دلخوشی‌ای تو انتخابات شرکت کنند؟
مگه نمیدونی که مردم فقط به نماینگان شجاع رای میدند؟
دلیل شجاعتشون باش دیگه. ببین عزیزم! من که دیگه به تو امیدی ندارم
شاید هم ... نه! شایدی در کار نیست. پس به فکر آینده باش و خودتو اصلاح کن! /

کوثر: "... من برای سازمان مجاهدین انقلاب
و جبهه مشارکت و کارگزاران دعا می‌کنم که کاندیداهایشان رای بیاروند
تا بلکه چند قرار داد بیشتر نصیب‌شان بشود طفلکی‌ها
از وقتی این اصولگرایان آمده‌اند، کلی از قراردادهای سد سازی و صنعتی
و نفت از دست‌شان درآمده! اگر واقعا
مردمسالاری دینی حاکم بود اینها نان‌شان آجر نمی‌شد."

/ زیرآب همه‌ی کاندیداها رو زدم که. چرا این کارو کردم؟!
مگه قرار نبود که اون سید! قدر دانشجو و روزنامه نگار رو بدونه
تا شاید مردم به نامزدهای مورد علاقه‌اش رای بدند؟
و اونا فراموششون نشه که منتخب مردم‌اند و ایستادگی کنند؟
کی منو یا شما رو انقدر گیج کرده؟
کاه کجاست؟ آب کجاست؟
دلبر خوش باب! کجاست؟
من نامزدبازی دوست دارم؟ /

کوثر: "من برای روزنامه‌نگاران ایرانی دعا می‌کنم که هیچگاه
مجبور نباشند برای احزاب کار کنند تا بشوند تبلیغاتچی."

/ اصلن مرگ بر همه‌ی احزاب و تبلیغاتشون!
کدوم مملکتی به احزاب احتیاج داشته که ما داشته باشیم؟
اصلن هیچ روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای نباید گرایش حزبی داشته باشه
و احزاب چشمشون کور بشه و خودشون روزنامه‌نگار و نویسنده بزایند
که در آن صورت تبلیغاتچی خاهند بود. حقشونه! شایدم نه!
به هر حال اگه مجبوری برای حزبی کار می‌کنید، تبلیغاتچی میشید
و اگر اختیاری کار می‌کنید، تبلیغاتچی نمی‌شید. و شایدم نه! … /

کوثر: "اصولا تحلیل‌گران ما خیلی خوب هستند
و طفلکی‌ها فقط می‌توانند گذشته را پیشبینی کنند
چون پیش‌بینی‌های آینده‌شان همه‌اش غلط از آب در می‌آید. …
من به طور کلی فکر می‌کنم که هر چه تحلیل‌گران می‌گویند
خلافش درست از آب در می‌آید
... تلویزیونی فارسی زبان …
اینها را برای برنامه‌های خود دعوت می‌کنند تا بار کمیک برنامه‌های سیاسی زیاد شود
... من دعا می‌کنم تحلیل‌گران سیاسی ما یک کمی پول گیرشان بیاید
و بروند پیش روانکاو چون یک کسی را لازم خواهند داشت
که برای حرف‌هایشان سرتکان بدهد."

/ البته این حرفها رو یه موقع تحلیل حساب نکنیدا!
چون خلافش درست از آب درنمی‌آد. و هر چند که معتقدم
یعنی فکر می‌کنم، البته بطور کلی، که خلاف تحلیل این تحلیل‌گران، درست از آب درمی‌آد
ولی گول نمی‌خورم! و خلاف آنها تحلیل نمی‌کنم که در اون صورت
خودمم میشم تحلیل‌گر و حرفام خلاف از آب درمیاد
در صورتیکه قاعدتا باید درست از آب دربیاد
خلافِ درستِ خلاف ... اصلن میدونید چیه؟
ما نخاستیم! کسی پولی واسه‌ی ما دعا نمی‌کنه؟ / 



۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

آقا! از حقوق دیکتاتوری‌تون استفاده کنید دیگه! / در ارتبات با خانوم نوشابه امیری


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی



مثل اکثر سازندگان برنامه‌های تلویزیون ایران
که همه‌ی تماشاگرانشان را خیلی بی‌شعور و عقب‌افتاده فرض میکنند
یه سری نویسنده‌ی سیاسی هم بدجوری خانندگان و مخاطبانشان
را خام و کوته‌فکر و بچه تصور کرده‌اند.

تازگی‌ها خانم نوشابه امیری خطاب به مقام ولایت فقیه
نماینده‌ی برحق خدا بر روی ایران و کره‌ی زمین!
با عشوه‌ای نه چندان آشکار! فرمودند:

"آقا! برش دار ديگه"(1)

البته ما تیپ‌های مختلف آزادیخاه داریم و
این خانم هم برای خودشون یه تیپی دارند. ایشون دشمن دیکتاتوری هستند
ولی میگند خوب، حالا اگه آقای خامنه‌ای این احمدی‌نژاد رو، مثل همون زمانی که
رهبر سابق، بنی‌صدر رو کنار گذاشت، کنار بگذاره، کار بدی نیست!
بالاخره باید از هر امکانی استفاده کرد، حتا از دیکتاتوری!

نمونه‌ی این طرز فکر رو هم چند وقت پیشا در اونائی که دادشان از شکایتهای فرمایشی از روزنامه‌جات و بستن آنها درآمده بود، دیده شده بود که اونها هم از دست بعضی روزنامه‌های حکومتی، به "دادگستری" شکایت میکردند که در آنها را ببندد!!

ایشون فرمودند:

/به هر آدم عاقلي بگويند ـ البته با دليل و مدرک ـ که
کسي دارد تيشه به ريشه اش مي زند،…
اينک نه مخالفان که موافقان محمود احمدي نژاد، از آنچه او مي کند به فرياد آمده اند
نه از اصلاح طلبان بي جان "کد" ‏آوردن لازم است، نه ازدانشجويان … هيچکدام
حتي از مادران هم ‏نبايد گفت که نزديک ترين شان، هر شب بر سر سجاده
به بغض مي گويد:خدايا! اينارو از اين باد و بروز بنداز…
نبايد از هيچ کدام گفت آنگاه که شاهد از ـ غيب که نه ـ از خود "بيت" مي آيد
هم حداد عادل، هم دانش جعفري. يکي ‏فاميل "آقا" و ديگري منصوب وي.‏

/ و ضمن آوردن نقل قولهائی از این شاهدها در تبَربه‌دستی آقای احمدی‌نژاد:

/ مشكل با مجلس
مشكل با مجمع تشخيص مصلحت
مشكل با اشخاص خاص، مشكل با روزنامه‌ها
مشكل ‏با نامزدهاي رقيب در انتخابات... تورم …
همين قانون اساسي پر حرف و سخن را نيز قبول ندارد.
مصوبات مجلس را به هيچ مي گيرد ... / 

پرسیدند:

‎‎پس سئوال اين است: چرا احمدي نژاد هنوز هست؟
وقتي هم خان از او در عذاب است و هم خانه، وقتي هم يار از او گله ‏دارد و هم بيگانه
وقتي هم خودي از او به رنج است و هم غيرخودي....چرا هنوز هست؟
دو جواب بيش ندارد اين ‏سئوال:

يا همان عروسکي است که دست و پايش اين سو و آن سو مي کشيد به خيال هايي
يا دست و پاي شما بسته است ‏در برابر ايناني که ذره ذره به جان مردمان شان انداختيد و اينک شاخي شده اند در برابر خود شما.‏

پاسخ اگر اوليست
پس اين بدانيد که شکايت از احمدي نژاد، شکايت از شماست
هر چه مستقيم و غيرمستقيم به او مي ‏گويند، به در است که ديوار بشنود
اما اگر اين گفتن ها امروز به صراحت به آقاي دانش جعفري و ديگران رسيده
دور ‏نيست که از در بگذرد و يکراست، ديوار نشانه بگيرد. 

اما پاسخ اگر دومي ست
واي به حال تان که خود در آستين مارهايي پرورانديد
که همه هدف شان رسيدن به صندلي ‏شماست
"بيت" هاي شما. مارهايي که انتقام همه نداشته هاي خود را
از آناني مي گيرند که دارند
خصم روشنفکرند، ‏چرا که وجودشان همه تاريکيست
اخلاق را دشمن اند، چرا که تک تک ياخته هايشان، بي اخلاقيست
نجابت را برنمي ‏تابند چرا که
مادر مادر مادران شان نيز، هجي نجابت را نمي دانسته اند
دانش، خار چشم شان است، چرا که بيگانه بوده ‏اند همه عمر با چراغ علم
گرفتن مدارک قلابي نيز پاسخ نبوده است اين درد بي درمان شان را
مارهايي که تا نيش مي ‏زنند، زنده اند؛ و نيش، خادم و خائن و مخدوم نمي شناسد. 
پس بشتابيد که
فاصله اينان از پاسخ اول به پاسخ دوم
يک لحظه بيش نيست. چشم باز کنيد، تاراج کرده اند "بيت"هايتان ‏را
مسيح علي نژاد، جز حقوقي ماهانه که بابت هر ريالش
سوزانده است نور چشم چيزي براي از دست دادن ندارد
شما آقآ! شما آقايان! برش نداريد
بر باد تان داده ست به يک تکان ديگر.‏"

/ همونطور که می‌بینید، نتیجه‌گیریِ نوشابه‌خانم اینه که
پاسخ دوم درسته و احمدی‌نژاد عروسکِ آقای خامنه‌ای نیست
و مطابق میل او نمی‌رقصد و به تعبیری دیگر، کارگزاری‌اش را نمی‌کند و بلکه
دست و پای آقای خامنه‌ای بیچاره! بسته است و بُرش ندارد!! همین!

ایشون برای ترغیب (گول‌زدن؟ خرکردن؟) آقای خامنه‌ای
به دادن حکم حکومتی و برکناری احمدی نژاد، میگوید
"بشتابید"، "بشتابید"، "بیت"هایتان تاراج شد، او را کنار بگذارید
او خصم روشنفکر، دشمن اخلاق و نجابت و دانش است، تو که نیستی!
تو فقط بُرش نداری!! آقای خامنه‌ای! به فکر خودت باش! بشتاب، بشتاب، بشتاب!

جالبه که این خانم به مادر مادر مادر مردم هم کار دارند
و اگر چنین مادری نجابت نداشته است! نتیجه‌اش، بی‌نجابتی نتیجه و نبیره است!!
ایشون چون احتمالن خیلی فرهنگ دارند
از بکار بردن کلماتی مثل "ولدزنا" و "تخم حرام" اکراه داشته‌اند!
ولی بالاخره یه جوری این مفاهیم را به خورد ملت میدهند

من ضمن آرزوی عقل بیشتر برای این خانم
از این ایشون میخام که دوستان و دشمنان را انقدر احمق حساب نکنند!