۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

چرا تعهدی به املاء عربی،فارسی... ندارم؟



اصل و مختصر این نوشته را در سال 1385/2006 منتشر کرده‌
و به مُروور برای کامل‌یدنِ آن به ابتدا و انتهایش افزوودیده و اِصلاهاتی در آن اعمالیده‌ام!
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
قبل از خاندن این مطلب، سریع یه توضیهاتی بدم:

 سعی میکنم ظ  را همه‌جا سرنگوون کنم و  ض  یا  ز  به‌جایشان بگزارم*
----------------------------------------
خواهر = خاهر / خواستن = خاستن / خواب = خاب
-----------------------------------
هر جا امکانش را ببینم
ط  ---->  ت /  ح ----> ه /  ض/ ذ ----> ز
  ص  و  ث  را به  س ، و نه برعکس، تبدیل می‌کنم
---------------------------------------------------------
سعی میکنم حروف باصدای  اُo و  اوu را داخل حروف بی‌صدا کنم
  خراسان = خوراسان / خرسند = خورسند / خردسال = خوردسال / شما = شوما
/ حروف = حورووف / او = اوو / بگو = بگوو / دگرگون = دگرگوون
--------------------------------------------
 شاید بِتوان قرار گوزاشت* که
هر حرفِ بی‌صِدا
اگر هرفِ بعدی‌اش بی‌صِدا بوود
با صدای اَa خانده شوَد
حرف = حَرف /  برای = بَرای /  حتمن = حَتمَن / راحت = راحَت
و اگر در خاندن  حرفی ایرادی پیش بیاید، خاندن آن حرف را از بهر می‌کنیم!
یعنی مثلن حتمن را حَتَمَن نمی‌خانیم 
---------------------------------
اگر با هورووف لاتین می‌نویسید
یک خاهش یا التماس:
 اَ  را a  و آ aa  بنویسید
و هتمن از دیگران هم بخاهید به این کار بسیار مهم دست بزنند!
چ =  ch  /  خ =  kh  /  ق =  gh /  ژ =  zh  /  ش = sh
توانائی = tavaanaa'i / استعداد = este'daad / مطمعن = motma'en
اسهال = es.haal
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------



برای این‌که بچه‌هاموون راهَت‌تر خاندن و نوشتن را یاد بگیرند و راهت‌تر بخانند و بنویسند
تعداد حرووف میشه تدریجی و به مروور زمان کمتر بشه. به قول موتوّهِم‌ترانِه‌سرا

" ز" رو بخون : ز، ز
ظین رو بخون : ز، ز
ذال رو بخون : ز، ز
ظات رو بخون : ز، ز
این آخه چه مرضه ، این آخه چه مرضه
یه دونش فقط می ارزه

و می‌شه هدِّاقل صداهای اُ و اوو را وارد هُرووف بی‌صدا کرد
بدترین خط، اوونی‌یه که نتوونه اصوات رو به ذِهن برسوونه
و خاننده از ابتدا شروع به از بهر کردن نحوه‌ی خاندن کلمات کنه


من هر جا بتونم هورووف دسته‌دار را سرنگون می‌کنم
از هیچ‌چی بیشتر از سرنگونیدن ط و ظ دسته‌دار نمی‌کِیفَم به‌جز
سرنگونی‌ِ نمایندگان کسانی که این دسته‌ها را در فلانِ ما فروو کرده‌اند

ما تو اصوات‌موون یا تو نواهایی که از دهان پاک و ناپاک‌مون در میاریم
یه جوور ت، یه جوور ز و غیروُ داریم. این عرب‌های بعضن ناز و بعزَن ناناز هستند که
مسَلن آن‌چنان تِ ای از دهان خارج می‌کنند که خوُد به خوُد میشه دسته‌دار!
اینا به تِ ی دسته‌دار اهتیاج دارن نه ما ایرانی‌های غیر عرب
هالا وقتی به‌زودی این‌ها روُ سرنگوون کردیم، مردم استان خووزستان اگه خاستند
چوُن خودگردان می‌شوند، توو یه سری تصمیمات میتوونن یا رای‌گیری بکنند و تِ‌هاشوون‌ و رقیق ادا کنند! یا ما که بخیل نیستیم اسلَن هر کی خاست از هورووف دسته‌دار استفاده بکنه. خودش کم‌کم رووش کم می‌شه!!



خوب، بعد از این سریع‌توُضیحات، بپردازم به حرف‌ و بَحسَم: 
البته این بحث، دو قسمت داره که خودتون کشف خواهید کرد، ولی فعلن در جواب بگم چونکه ما باید سعی کنیم هیچ چی رو قطعی ندونیم و غرق تفکرات بشیم، و در ضمن یه مقدار! بیشتر دمکرات باشیم؟! حتی برای بچه هامــون! و فرق نذاریم بین بچه ی این و اون. مثلأ اگه بچه مون بلدِ حرف بزنه و به سنی رسیده که بتونه یاد بگیره حرفاشو بنویسه، مجبـــورش نکنیم حرفاشــو فقط با حروف الفبای " فارسی؟ " ( یا به قولی "فنیقی" و یا "سامی" و یا "عربی" و یا "هند و اروپائی؟!!") بنویسه. چون شاید ترجیح بده مثلأ با حروف "لاتین" بنویسه، مثل همونطور که آدم ِ یه مقدار! دمکرات، بچه شو به زور مسلمون یا مسیحی نمیکنه، چون شاید اون بچه بخواد مثلن بودیست بشه و یا بیخدا، تا باور ِ درونش چه میدهد ندا!! پس به هر زبان که صحبت میکنیم، بکنیم، ولی خوندن و نوشتنش را هم به خط "هند و اروپائی؟!" ("سامی_فنیقی_عربی_فارسی") و هم به خط "لاتین" درس میدهیم و این کار را یه مدت ادامه میدهیم تا اون بچۀ معصوم و بی گناه! خودش ببینه کدوم راحت تره براش و با کدوم خط ترجیح میده تا آخر عمرش بخونه و بنویسه و از آزادی ِ انتخاب، بخنده تا حد ریسه! و به این ترتیب یک بار برای همیشه دیگه سعی نکنیم به زور همدیگه رو قانع کنیم، چون هیچ کدوم قانع نمیشویم، پس هر دو امکان را میگذاریم و خیال همه را جمع میکنیم. و آجیل مشکل گشا به این میگویند. و اونائی که یه مقدار دمکراتن با این پیشنهاد مخالفت نمی کنن! و چون قراره آزادی و دمکراسی یه زمانی به ایران بیاد و باید! مردم ایران تو خیلی چیزا حق انتخاب داشته باشند ( و نه تو همه چیز. مثلأ آدم نباید حق انتخاب داشته باشه که بچه شو کتک بزنه) ، پس حق کشی نکنید، تا حقتان را نکشند! و منضور من از این مقدمه چینی برای این  بود! که بگم اگه حرفامو با یه مقدار املای من درآوردی مینویسم، به خاتِر اینه که دیگه نمی‌خام احساس کنم تو زندان "نحوه‌ی نوشتن" هم اسیرم. می‌خام یه ذره بیشتر به خودم حق و آزادی بدم … /

جرعت‌جو!: و تو هم تا تونستی و جرعت داشتی به خودت آزادی بده، منتها به این شــرط که جلوی آزادی ِ دیگران رو نگیره /
… آره، به خودم حق میدم که تا آنجا که می‌شه، هر جوری خاستم بنویسم که تقصیر عقلم است و گناهی ندارم! و تو هم مجبوری! یه مقدار دمکرات باشی و به حقوق من احترام بزاری. این‌تُوری مینویسم چون شاید یه مقدار افق دید تحجرآمیز و تحجرانگیز! و دگماتیست و تابوُزده‌ی بعضیها را باز کنه، تا نخاهند با دیکتاتوری ایرانیان را مجبور کنند که 4 جور حرف یا علامت را فقط برای نشان دادن یک صدا بکار برند. /

پانته‌آ [ ۱ ]: “ [غلطنویسان] نه تنها ديگه احتياجی به احساس شرم بابت بيسواديشون احساس نميکنند، بلکه حتی در تبليغ غلطنويسی فعال هستند.” /

چنین آدمهائی مثل پانته‌آ که شاید از بعضی جهات محترم هم باشند، میخاهند برای مثلِ منی تصمیم بگیرند که چه جوری بنویسم، و قوائدی را که اجدادِ اکنون فسیل شده مان چند صد سال پیش برایم تدوین کرده اند، رعایت کنم. من که یک ذره از عدم پیرویم از قواعد املاء کنونی، احساس بیشرمی نمی کنم (یعنی احساس نمیکنم که کار شرمآوری کرده باشم ). چنین آدمهائی وقتی که تهمت بی شرمی میزنند ، آیا این کارشان نتیجه ی شرم و حیاست؟ دیکته ی درست و غلت نشانه ی بی شرمی و بی سوادی است؟! بیل گیت باید خیلی بی سواد باشد، چون بلد نیست فارسی بنویسد! من حتمن باید خیلی بیشرم باشم که این ترانه را نوشته ام:


اَلِفبا

" ز" رو بخون : ز، ز
ظین رو بخون : ز، ز
ذال رو بخون : ز، ز
ظات رو بخون : ز، ز
این آخه چه مرضه ، این آخه چه مرضه
یه دونش فقط می ارزه
یه صات بذار، "ث" ی سه نقطه تو بذار، یه سین بذار
همشو بخون : س س ، همشو بخون : س س
یه دونش برامون بسه

به جای ت یه طین بذار، به جای قاف یه غین بذار
واسه حروف صدا دار اصلن تو نیا ارزش نذار
" آ " بی کلا چه با کلا رو " آ " بخون

" بِ " بنویس و " بُ " بخون ، مثل " بِ " یِ بزرگی
به پول، به سن، به هیکل دراز نیست
" گِ " بنویس و " گُ " بخون ، مثل توی " تُو گرگی "
که بخت و عمر تو دیگه دراز نیست

بالاخره مینویسیم ، بلعَخَره میخونیمش
هر کی که اشتباه نوشت بیسواده، از خودمون میرونیمش
بالاخره تو بگو به من اونی که نشست بالا خره؟!
یا اینکه جزو آدما میدونیمش؟!

قِصه رو میشه قُصه خوند اگه یه " اُ " بذاری
غُصه رو میشه غِصه خوند اگه یه " ا ِ " بذاری
اما هزار سالِ پیش ، واسمون تصمیم گرفتن

غصه رو با غین ، قصه رو با قاف
" ح ِ " ی ِ جیمی ، وسط لاحاف
غلغل و با غین ، قُلدر و با قاف
" هِ " ی ِ دو چشم ، اولِ هاف هاف

" ز" رو بخون: ز، ز
ظین رو بخون: ز، ز
ذال رو بخون: ز، ز
ظات رو بخون: ز، ز
این آخه چه مرضه،این آخه چه مرضه
یه دونش فقط می ارزه
یه صات بذار، "ث" یه سه نقطه تو بذار، یه سین بذار
همشو بخون س س ، همشو بخون س س
یه دونش برامون بسه

اما حرف صدا دار ، اسمش و اصلن نیار
نه اَ بذار، نه اُ بذار، نه اِ بذار اِ اِ اِ
اَ اِ اُ مون فسقلی ِ ، تو حاشیه ست
مثل حرف بی صدا ، جا تو وسط نداره
طبیعیه کسی براش اصلن ارزش نذاره

" واوُ " یه بار " اُ " میخونیم ، مثل ِ واو ِ خوشگلاش
بوسه بذار به لبهاش
" واوُ " یه بار " او " میخونیم ، مثل ِ واو ِ روباه آش!
بگیر بگیر تو دزداش
" واوُ " یه بار " و ِ " میخونیم : ور نزن!
" واوُ " یه بار " وَ " میخونیم ، و اما!

غصه رو با غین ، قصه رو با قاف
" ح ِ " ی ِ جیمی ، وسط لاحاف
غلغل و با غین ، قلدر و با قاف
" هِ " ی ِ دو چشم ، اولِ هاف هاف

خط فارسی ، اصلاح نمیشه
حروف لاتین ، چاره اش میشه
یه نسل کارش ، مشکل میشه
یه ذره اول ، قاطی میشه
تا تنبونی وا ، سه فاطی بشه
تا تنبونی وا ، سه فاطی بشه


واقعا که چقدر این کار من بیشرمیست؟! باز هم میپرسم: شما چطور از الفبایی هِمایت! میکنید که برای یک صدا، 4 جور حرف دارد؟ و حروف صدا دارش جزو فرعیات است؟ من سعی میکنم که به تدریج تعداد این علائم را کم کنم و مثلن یکجور "ت" بکار ببرم، هرچند میدانم کار ساده ای نیست و تازه، طبق نتیجه گیری ِ پایان ترانه ی بالا، رفورم و نوآوری ِ کافی ای نیست. پس! تا اون‌موقع که نوشتن و خاندن با حروف لاتین برای ایرانیان مثل آب خوردن شود، منتظر ننشینیم و بیایید تا در نوشتن، مقداری سهل انگار شوید تا ببینید که سوادتان بیشتر میشود یا کمتر!


حالا ببینیم، استدلالاتی که برای دوری گرفتن، تغییرات رفورمیستی دادن و یا کلا تغییر دادن و یا حفاظت طرز نوشتن کنونیمان میاوریم، چیست؟ (اکثر این نظرات، که انتخابی و معمولا کوتاه شده اند، در رابطه با مقاله ی اقای پیام یزدانجو اراعه شده است، که من سعی کرده ام در باره ی آنها اضهار نظر کنم. خاندن آنرا به شما پیشنهاد میکنم. و این به این معنا نیست که با همه ی استدلالات ایشان موافق باشم)/


پيام يزدانجو (2) : اصرار بر ادامه­ی نگارش به خط فارسی به بهانه­ی حفظ اصالت ایرانی خود اصراری بی­پایه و اساس است: اگر قرار بر حفظ اصالت باشد باید برگردیم و به خط میخی بنویسیم. /


آقای یزدانجو در اینجا حرف بسیار منطقی ای میزنند. از اصالت! که بگذریم، بعضی ها به این خاطر با هر گونه تغییری در طرز نوشتنمان مخالفت میکنند که فکر میکنند چنین تغییری باعث میشود که نسلهای بعدی نتوانند کتابهای کنونیمان را بخانند و با پشتوانه ی تاریخی، سیاسی، فرهنگی یشان بیگانه شوند و شکاف فرهنگی بین نسلها بوجود آید. /


احسان از ملبورن (2): فرض کنیم ... از این پس در مدارس زبان فارسی با خط لاتینی آموزش داده شود. فکر می کنید که بعد از چند دهه آیا دیگر کسی قادر خواهد بود به نسخ فارسی کتابهای موجود مراجعه کند و آنها را بخواند. تغییر خط اولین پیامدی که خواهد داشت گسست نسل جدید با متون کهن فارسی است. افتخاری که کمتر زبانی دارای آن است و ما با تغییر خط آن را به کنار می گذاریم./

پنگوئن (2): به عقیده من یکی از دلایلی که مردم ما از تمدن ایران قبل از اسلام آگاهی کافی ندارد همین تغییر رسم الخط است. همان طور که اگر این رسم الخط فعلی هم تغییر کند تمام این تمدن هزار ساله باد هوا خواهد شد و آیندگان جز تاریخ دانان هیچ آگاهی کافی نسبت به این دوران نخواهند داشت.... در دوران معاصر است که لاتین نویسان قدرت جهان هستند. فردایی که فرضا چینی ها قدرتمداران دنیا شوند آیا باید دوباره رسم الخط را تغییر داد. اگر بنا بر این بود در این 2500 حداقل باید چهار بار رسم الخط ما فرق می کرد.به نظر شما اگر قرار باشد پس از هر مدت زمانی یکبار رسم الخط را عوض کرد و به قول شما به کاهش اجباری اصالت تن داد آیا چیزی از این اصالت باقی خواهد ماند. /


البته این حرفای پنگوئن نشون میده که خط فارسی؟! را خط عربی میداند. یعنی اسلام آمد و "خَت"! شد: "خط"، که شاید هم درست بگوید. حالا اصالت این خط کنونی، عربی بوده یا سامی بوده یا هرچی بوده، دردی از درد امروز ما را دوا نمیکند. نمیتوان به نام حفظ اصالت؟! که بعضی ها، از جمله من، آنرا در این مورد حفظ تحجر میدانند، جلوی تغییر و تحول و تکامل و جایگزینیها را گرفت. اینکه در این 2500 سال و یا 5000 سال چندبار ایرانیان خطشان را عوض کرده اند را محققین زبانشناس شاید بدانند. اما این دلیل ِ تغییر دادن و یا ندادن نمیشود! مردم ما اگر از خیلی چیزها آگاهی کافی ندارند، بگذریم از اینکه اندازه ی کافی را نمیتوانیم تعیین کنیم، به خیلی مساعل برمیگردد، از جمله حکومت، سیاست، نشر کتاب، میزان مطالعه، ثروت و غیره. مگر نسل جدید کنونی خیلی با متون کهن پیوستگی دارد؟ چند درصد ایرانیان کتابخان هستند؟ هر ایرانی در سال بطور متوسط چند دقیقه کتاب میخاند؟
و تازه مگر آنهائی که توانسته اند خط میخی را بخانند، ترجمه هایشان را ارائه نداده اند و عده ای از اکنونیان، شناختی از آن دوران بدست نیاورده اند؟ الان، در عصر کامپیوتر و برنامه ریزی، راحت میتوان هر کتابی را، در صورت تغییر حروفِ نوشتنمان به لاتین، به لاتین نوشت، تا ارتباط بین نسلها برقرار بماند. میشه صفحه ی اول همه ی کتابهایی که در آنها زبان فارسی با حروف لاتین نوشته شده، معادل فارسی ِ حروف لاتین را نوشت، و برعکس. وزارت فرهنگ ایرانِ دمکراتیک آینده، میتواند تصمیم بگیرد که چه نوشته هائی را نسلهای بعدی بهتر است و یا لازم است که مطالعه کرده باشند و یا امکان مطلعه شان را داشته باشند، تا با گذاشتن بودجه، آن نوشته ها را با حروف لاتین باز نویسی کنند. و البته میشود حدس زد که در آینده، یادگیری خط کنونی، یک رشته ی دانشگاهی هم شود. پس نگرانی ای نباید در این مورد باشد.
به هر حال ما نمیتوانیم اسیر طرز نوشتن نسلهای قدیم باشیم و آنجور که راحت‌تریم ننویسیم، و قیم نسل بعدی هم نیستیم که حق انتخاب را به آنان ندهیم؟ این خط کنونی دارای چه اصالت مقدسی ست که باید غصه ی از دست دادنش را بخوریم؟ /


یزدانجو (2): این ایده [تغییر خط] پیشینه­ای به قدمت آغاز عصر تجددخواهی در ایران دارد. اولین بیان­کننده­ی این ایده آخوندزاده­ بود که در صدر مشروطیت رساله­ای هم در این راستا نوشت اما اصلا" و طبعا" مورد استقبال قرار نگرفت... همه­ی ما هرروزه «ای­میل­»های­مان را به خط لاتینی می­نویسیم، با آشنایان اینترنتی با همین خط «چت» می­کنیم، و برای دوستان­مان با این خط «اس­ام­اس» می­فرستیم، و این همه در حالی است که هیچ ضابطه و قاعده­ای برای برگردان خط به خط (ترانسکریپسیون) نداریم و در این وانفسا هرکسی ساز خودش را می­زند.
خط فارسی مشکلاتی عمده­تر و کاستی­هایی عدیده­تر از آن دارد که با برخی اصلاحات صوری قابل برطرف شدن باشد (آن همه بحث­های مشفقانه و محققانه­ی ما نویسندگان و پژوهندگان بر سر جدانویسی و سرهم­نویسی و درست­نویسی و دقیق­نویسی ... اکنون به کجا رسیده؟ اهل بخیه بهتر از من می­دانند که خط موروثی ما مشکلاتی حتا بیش­تر از مشکلات­اش موجودش در زبان عربی دارد).
بهتر آن است که خط فارسی به همین شکل کنونی حفظ شده، در عوض خط لاتینی به­عنوان بدیلی که امتحان خود را پس داده و خواهد داد به کار گرفته شود./


برای ما که از اول به خواندن خط فارسی یا ... عادت کرده ایم خیلی مشکل خواهد بود که زبان فارسی ِ مکتوب را با حروف لاتین بخوانیم، و اگر یک متن را با هر دو حروف "فارسی؟!" و لاتین جلویمان بگذارند، صد در صد "فارسی؟!" ِ آن را میخوانیم، مگر اینکه تلفظ کلمه ای را ندانیم و یا بخاهیم تمرین لاتین خاندن کنیم و به متن لاتین مراجعه کنیم. من اکثر این حرفهای آقای یزدانجو را قبول دارم. ولی از نظر من که بهتر نیست خط فارسی به همین شکل کنونیش حفظ شود. از نظر من، ما نه میتوانیم و نه بهتر است که بتوانیم درمقابل این تغییر و تحول بایستیم. زمانی بود که "تهران" را طهران مینوشتیم. بعضیها "حتی" را "حتا" مینویسند. این کار یعنی آوردن یک مقدار منطق به نوشتار. چرا "سوال" را "سُعال" ننویسیم، و چرا "خواستن" را "خاستن" ننویسیم، و چرا در ضمن آوردن منطق بیشتر در نوشتار، کار آنهائی که دیکته شان 20 نیست را راحت نکنیم؟ تا انقدر تهمت بیسوادی به آنها نزنند و به مُهتوای نوشته ی آنها توجه کنند، و بعد به نتیجه برسند که طرف بیسواد و یا باسواد است؟ این تغییر و تحول در نوشتن فارسی؟! داره خود بخود صورت میگیره و عده ای هم آگاهانه در این جریان شرکت کرده اند. قوانین نوشتاری داره کم کم به هم میخوره. کسی که دیکته اش 20 نیست دیگه شاید در اثر جوّ دمکراتیکی که به کمک امثال من داره در جو متحجر فعلا غالب نفوذ میکنه، دیگه نگرده ببینه دیکته ی این هرف! چی میشه؟ مردم راحت میشن که هر جوری احساس میکردند که باید بنویسن، بنویسن. تازگیها آقای نیکآهنگ، "خط" رو نوشته بود "خت". همین سبیل طلای خودشون؟! یه جا مینویسه "مستحجن"، یه جای دیگه "مستهجن".


103 :: توسط khodam در 1386-10-22 20:23 در زیتون
شاهين دلنشين، آقا جان، در يك كلام بگم تا خیالت رو راحت كنم. شما دوستِ گرامى قدرى با زبان فارسى و نوشتنِ آن مشكل داريد ، آخه مگه ميشه مردِ حسابى كه كسى وبلاگ نویس باشه و " سئوال" رو "سعال" بنویسه؟

149 :: توسط ببر تنها در 1386-10-23 16:38 در زیتون
شاهين جان،... هرگونه دوست داريم بنويسيم چون آزاديم؟؟اين آزادي نيست هرج ومرج،بي قانوني ،آنارشيسم.بابا براي هركدام از اين كلمات كه تو ريدي بهشون كلي آدم زبان شناس و محقق سالها كار كردن و زحمت كشيدن،اگر قراره خط فارسي اصلاح بشه حرفي نيست ولي اين وظيفه من و تو نيست چون سوادشو نداريم،تو اگر ياد بگيري جمله هاتو بدون غلط بنويسي خيلي كار بزرگي كردي.../


البته میبینیم که شده که وبلاگ نویسانی پیدا شوند که به خود جرعت بدهند که "سوال" را "سُعال" بنویسند، حالا به دلیل مشکل داشتن و یا هر دلیل دیگری. و این نوشته، تلاشیست برای روشن کردن این مساله! و البته نمره‌ی دیکته‌ی من همیشه 20 نبوده، هرچند که بارها شاگرد اول کلاس بوده ام. در ضمن، همینجا، این شخص "خودم"، حتا جمله ای را که از نظر دستوری، قائدتا باید در انتهایش نقطه باشد، با علامت کاما، ادامه داده (است).


اما در جواب ببر تنها! باید بگویم که به نظر من تغییرات از پائین و از ذهن پویا و همیشه در حال تحولِ کل جامعه شروع میشه و به بالا میرسه. و همیشه تغییر و تحول با مقداری آنارشیسم همراهه. حالا بعضیها میترسن و محافظه کار میشن، و بعضیها سعی میکنند حتا رهبری ِ تغییرات را بدست گیرند و تا میتونن از آنارشیسم جلوگیری کنند. در ضمن، در اینجا یک سُعالی که میتونه مطرح بشه اینه که: آیا اونائی که مثلن دکترای اقتصاد دارن دارن، همه یک نظر دارند؟ اگه از اون کلی آدم زبانشناس و محققی که به آنها اشاره میشود، و معلوم نیست چقدر با هم اختلاف دارن، بخاری برخاسته بود، ما زودتر تعیین تکلیف! شده! بودیم.


اما چگونه میتوانیم از آنارشیسم پرهیز کنیم؟ چه در تغییرات در خط کنونی و چه در بکار بردن حروف لاتین بجای خط کنونی.


1- استفاده از حروف لاتین:
بسیاری از ایرانیانی که به هر دلیل مجبور به نوشتن با حروف لاتین میشوند، از تلفظ زبان انگلیسی استفاده میکنند که خیلی طبیعی هم هست. تمام ایرانیانی که یه مقداری تو مدرسه، زبان انگلیسی خانده اند، میدانند که "جی+اچ" gh  اکثرا "ق" خانده میشود، و یا "سی+اچ" ch، "چ" خانده میشود و غیره. خوب از همینها استفاده میکنیم. فقط باید هواسمون جمع باشه که میخاهیم خاندن و نوشتن را راحت‌تر کنیم. مثلن ایراد بزرگی که اکثر ایرانیان در نوشتن به خط لاتین دارند، عدم توانائی در نشان دادن اصوات " آ " و " اَ " است. گویا فراموش کرده ایم که زبان وسیله ی رساندن افکار از طریق اصوات است و خط وسیله ی نمایش این صداهاست. و همانطور که زبان ناقص، افکار را به درستی نمیتواند انتقال دهد، خط ناقص، اصوات را نمیتواند به خوبی در ذهن تداعی کند. به این خاطر پیشنهاد من اینست که اَ " را با یک اِی ِ لاتین a و " آ " را با دو اِی ِ لاتین aa نمایش دهیم. یک مشکل دیگر رساندن صوتِ " ع " مثلن در " اعدام"، و یا صوتِ " ء " در مثلن " توانائی" است. پیشنهاد من این است که در این موارد، از یک "کاما" ئی که با حروف قبلی و بعدی فاصله ای ندارد استفاده شود [ یا بهتر از آن، با علامت سرکش نشانش داد:e'daam /  /tawaanaa'i]. نمونه ی دیگری از این مشکلات، در نوشتنِ مثلا "اسهال" میتواند بوجود بیاید، که لاتین آن شاید به اشتباه، "اشال" خانده شود. برای رفع این مشکل میشود از یک علامت فاصله یا کاما که با حروف قبلی و بعدی فاصله ای ندارد استفاده شود [ es,haal ]. مشکل دیگری که ایشان به آن اشاره میکنند، کلماتیست که نوشتن آنها به لاتین، باعث تشابه آنها میگردد. مثلن اساس ـ اثاث ، تهدید ـ تحدید ، و غیرو. در این موارد معانی کلمات در ارتباط با کل جمله و یا مجموعه ای از جملات معلوم میشوند. کلمات فارسی زیادی هست که با یک دیکته، معانی مختلفی دارند. کافیست که یک نگاه به فرهنگ لغات انداخته شود.


2- تغییر در خط "فارسی؟!"
در این مورد، اولین کار تدریجی و دست به عصائی که من میکنم اینست که از تعداد حروف کم کنم. اگر بتوانم "ط" را "ت" میکنم، "ص" را "س" میکنم و غیرو. دومین کارم اینست که مثلا "مثلا " را "مثلن" بنویسم، "خواستن" را "خاستن"، "سؤال" را "سُعال" و غیرو. به این ترتیب باز هم از تعداد حروفی که برای نمایش دادن یک صدا بکار میبریم، کمتر میشود. تا دیگران چه نظر و پیشنهادی داشته باشند. /


جلیل نوذری (2): ... تنها پرسش درستی که می تواند این روزها مطرح شود این است که در جهان امروز کدام ضرورت ها پیش آمده که خط فعلی توان پاسخ گویی به آن را ندارد و بعد برای بهبود همین خط کارشناسی و برنامه ریزی شود./


من بیشتر میتوانم در مورد ضرورتها و نیازهای جهان خودم در نویسندگی و خانندگی و دیگرانی که میخاهند طرز نوشتن زبانشان را بیشتر با منطق وفق بدهند، صحبت کنم. بطور نمونه آیا جریان رمان "کلیدر" یادتان میاید؟ هر جا میرفتی بحث بود که اسم این رمان "کَلیدر" است یا "کُلِیدر" یا نمیدونم چی چی! شاید چنین چیزی تاثیر زیادی بر من گذاشته باشد که اینچنین شده‌ام. و یا نوشتن اسامی خارجی به فارسی که احتمالن معرف حضور است و بیشترین احتمال اینست که اسم طرف را غلط بخانی. در اینجا برای رساندن تلفظ صحیح یا نسبتن صحیح، مجبوریم از زیر و زبَر و غیرو استفاده کنیم که خیلیها زحمتش را به خود نمیدهند. و باز هم در اینجا خیلی بهتر معلوم میشود اساس خاندنِ ما بر روی "از بهر کردن" قرار دارد. اینکه "خواب" را "خاب" و "جواب" را همان "جواب" میخانیم، نه از روی منطق و بلکه از روی مجبور شدن و از بهر کردن است. به این ترتیب وقت بسیاری از بچه ها و بزرگترا صرف از بهر کردن صورت نوشتاری اصوات شده است. با تغییر حروف "فارسی؟!" به لاتین، این مشکل برطرف خاهد شد، هر چند که خاندن هر لغت جدیدی، با هر الفبائی، تا با آن معنوس نشده ایم، بیشتر وقت میبرد.


مرداویچ (2): فارسی برخلاف زبان عربی که ریشه عبری(و از آن سو آرامی و از آن سو سامی دارد)زبانی هند و اروپایی است و چه بهتر که از نظر رسم الخط نیز به زبان های هم خانواده خود بازگردد.... به نظر من تغییر رسم الخط یا الفبای فارسی طبعا نیاز به زمان بسیار زیادی دارد و گر ما ایرانی ها بخواهیم به چیزی برسیم که ترک ها رسیدند باید همانقدر وقت بگذاریم،کاری که چندین نسل بعد جواب خواهد داد.و البته چراکه نه. ... /

مهدی (2): ما نه تنها که می توانیم حروف لاتین را جایگزین حروف فعلی بکنیم/ کاری که مثلا ترکمنستان طی یک دوره حدودا 10 ساله کرد و حروف روسی را به حروف لاتین تبدیل کرد/ بلکه می توانیم تلفظ بعضی کلمات را هم تغییر دهیم/ کاری که در ترکیه قبلا تجربه موفق شده است در تغییر ق به ک و غیره/. این تغییر یک همت جمعی لازم دارد تا بتواند بر عادت و سنت و تنبلی و ترس از پذیرش این تغییر غلبه کند. /


به نظر من که اصلن احتیاجی نداریم تلفظ بعضی حروف را عوض نماییم.  ch ، gh ، kh ، zh دیگر جا افتاده است. مگر بیکاریم که کاری کنیم که مجبور شویم مثلا از کیبوردهای مخصوص و برنامه های مختص زبان فارسی و ... استفاده کنیم.


رسول پدرام (2): ... پس از میرزا فتحعلی آخوند زاده، میرزا ملکم خان هم بر تغییر خطّ فارسی تاکید ورزید که نظر او هم مورد تَوَجُّه قرار نگرفت. بعد ها و پس از رفتن محمّد علی شاه از ایران و ایجاد اندک فضای باز برای ابراز عقیده آزاد در محیط پر از خفقان و اختناق آن روز ایران؛ به طوری که نوشته اند مرحوم علی اصغر خان طالقانی در روز 17 اردیبهشت 1299 خورشیدی، در باره ی اصلاح (و نه تغییر خطّ، که در آن زمان حرفش را هم نمی شد زد) خطابه ای در تالار دارالفنون ایراد می کند که واکنش تند و همراه با کتک کاری حاضران در آن جلسه را به دنبال می آورد. و به طوری که مرحوم اقبال یغمایی، می نویسد: " اعتراض ها و تلخ گویی ها و تند روی ها آغاز گردید و طرفداران هر یک از دو عقیده به هم بی حرمتی ها کردند، آن گریبان گرفت و آن دامن، چین سرداری بسیاری گسسته شد و مدّت ها صفحه های جراید به لعن ها و طعن ها سیاه گردید". ... " (برای خاندن بقیه ی این نوشتار به مرجع مراجعه کنید)/

بیژن بیضائی (2): ... شما از روی ساعت اندازه بگیرید که نوشتن مقاله تان به کدام خط (فارسی یا لاتین) کمتر وقت میگیرد. در تجربه ی من بخط فارسی نوشتن کمتر وقت میگیرد. حتا در دوره ی دانشگاه من برای یادداشت کردن مطالب و درس معلم که به انگلیسی سخن میگفت گفتارش را آن طور که میفهمیدم به خط فارسی مینوشتم. خاصیت خط فارسی در این مورد برای من حکم شورت هند (short hand) نوشتن را داشت. قابلیت انعطاف خط فارسی که میشود آن را مثل علامت رمز (code) نوشت نباید ندیده گرفت. همین طور استفاده ی خط فارسی در هنر خوشنویسی را نباید ندیده گرفت.../


اتفاقا بحث بر سر این است که راحت‌تر و باقاعده‌تر بنویسیم و بخانیم. اگر از اول دبستان با حروف لاتین سر و کار داشتیم، نه خیلی از این مشکلات را داشتیم و نه ترجیح میدادیم که به خط "فارسی؟!" بنویسیم. و بالاخره تغییر خط، مشکلات و سختی های خود را با خود دارد، و عادت کردن هم طول میکشد. برای دوره ی انتقالی هم میشود ترتیباتی داد که یه مدت هر دو طرز نگارش رسمیت داشته باشد. /


م.ر.ت (2): خط فعلی ما مثل همه خطهای دنیا نقاط ضعف و قوتی دارد ، اما در مجموع ( اگر با برخی افراط و تفریط ها خرابش نکنیم!) خطی است زیبا و نسبت به بسیاری خطوط دیگر کم عیب که توانسته است محمل خوبی برای فرهنگ ایرانی باشد. این خط به خلاف نظر ساده اندیشان عربی نیست بلکه میراث مشترک عرب و عجم است. آنقدرها که ایرانی ها در طول تاریخ برای این خط و زیبا نویسی آن زحمت کشیده اند کسی نکشیده. در مجموع رفع مشکلات این خط و تطابق آن با دنیای مجازی مقداری همت می خواهد و پاک کردن صورت مسئله و تکرار تجربه استالین در تاجیکستان و آتاتورک در ترکیه ضرورتی ندارد! برای رفع تنوع ! نظر شما را به یک شعر طنز در باره تغییر خط جلب می کنیم:

اگر اوضاع جهان منحط است ... همه از مشکل رسم الخط است!
اگر اوضاع تو هردمبیل است،،،، رحم و انصاف اگر تعطیل است،
علت کاهش برخورداری ... رشد نقدینگی و بی کاری،
درب گنجه که فراز آمده است ... دمب گربه که دراز آمده است،...
هرچه هست از خط بی ربط شماست ... خط منحط شما خبط شماست
شاعران بندهّ بربط هستند ... عاشق چهرهّ نوخط هستند
پس بکوشید که نوخط باشید ... بندهّ بربط و خربط باشید!
ای برادر تو اگر باحالی ... دست و پاکن خط دیجیتالی!
بگذر از شیوهّ فرهنگستان ... حبذا شیوهّ خرچنگستان!!
آفرین ها به خط لاتینی ... با همان شیوه استالینی! /


در اینکه خط ما زیبا است، من که شکی ندارم. اما نقوص فراوانی دارد که خاندن و نوشتن را برای ایرانیان سخت کرده است. همینکه حروف صدا دار را اکثرا نمینویسیم، میتواند باعث شده باشد که خیلی ها که در خاندن و نوشتن ضعیف هستند، قید کتاب خاندن را بزنند. از نظر من که زیبائی را در این مورد باید فدای رفع نقاط ضعف و در انتها تغییر این خط کرد. و این شعر هم که نمیدانم از کیست، خود حالت برخورد استالینیستی دارد . کسی نخاسته مشکلات جهان را با تغییر خط برطرف کند. شاعر تعمدا" با این فرض غلت! مساعل سیاسی را وارد قضیه کرده و شروع به سرکوب نموده است.   /


نیما (2): تا جايی که من يادم هست گروه‌هايی هستند که سال هاست در اين زمينه پژوهش کرده‌اند. پروژه «اروفارسی» يکی از این پروژه‌هاست که عقيده دارند «فارسی را بايد به لاتين نوشت». اطلاعات بيشتر در اين زمينه را از سايتشان پيگيری کنيد: http://www.eurofarsi.com/


خوب من فکر میکنم فعلا به اندازه ی کافی دلیل و ضد دلیل! و یا برعکس را در اینجا آوردم. و در آخر سر قسمتهائی از نوشته ی یک سرکوبگر! حداقل در این زمینه، را میاورم که خودش هم "عادی" نمینویسه. ایشون ضمن اینکه بارها ادعا میکنند که نمیدانند که چرا امثال من و یا امثال دیگران، اینطور مینویسند که مینویسند، ولی در همین نوشته شان، بدون اینکه پی به علتها ببرند، اعلام جنگ هم میکنند! البته یک اعتراض به نظر من بجائی که دارد اینست که چرا بعضیها مینویسند "کتابه من"؟



در مراجعه به اصل این نوشته، با نظرات کسان دیگری هم در این زمینه آشنا خاهید شد:



[ ۱] پانته آ : جنگ علنی ... اما يه چيزهايی هست که از بديهياته، و هر کسی که تا پنجم دبستان به مدرسه رفته باشه، بايد اونها رو بدونه، و سرشون معمولاً و در حالت عادی نبايد دعوايی به وجود بياد. به عنوان مثال املای فلان کلمه که آيا با ز نوشته ميشه يا ذ يا ظ يا ض، قاعدتاً نبايد آنچنان جای بحث و کله کوبيدن به ديوار داشته باشه. يه مراجعهء کوچولو به فرهنگ لغت، کاری که من کمتر ديده‌ام هموطنهای عزيز عادت به انجامش داشته باشند (به خصوص اونهايی که بهش بيشتر احتياج دارند تا ديگران)، ميتونه ابهامات و شکيات رو برطرف کنه، و همه به خوبی و خوشی با هم دوست بمونيم. اصلاً نويسندگان و گردآورندگان واژه‌نامه‌ها اغلب آدمهای صلحدوست و ايده‌آليستی هستند و هدف از کارشون فقط کم کردن اختلاف و دعوا بين ايرانيهاست، وگرنه کار به اين سنگينی و مشکلی به درآمد کمش اصلاً نمی‌ارزه!

چيز عجيبی که من در اين سه چهار سال وبلاگنويسی و از اون مهمتر وبلاگخوانی باهاش مواجه شده‌ام، وجود يه موج نهفته و به اصطلاح فارسی خودمونی «زيرجلکی» برای جا انداختن و پذيرفتن و رفع حساسيت از نگارش غلطه. يعنی غلطهای فاحش املايی و انشايی، اون هم در قشر تحصيلکرده و در حال تحصيل مملکت، آنچنان وفور پيدا کرده‌اند و عادی شده‌اند که نه تنها عليهشون اجازهء اعتراض وجود نداره (سوای همون موارد مورد بحث و دعوا که بهشون اشاره شد)، بلکه براشون عذر و بهانه‌های عجيبی تراشيده ميشه که برای من اصلاً قابل درک نيست. يکی از رفقای من رفته بود و در وبلاگ يکی بهش گفته بود داداش، در اين ترکيبی که به کار برده‌ای، برای نسبت دو کلمه بايد از کسره استفاده کرد، نه از ه (مثل کتاب من، به جای کتابه من). و طرف گفته بود تو حق داری، اما سخت نگير، اين نگارش وبلاگيه!
نگارش وبلاگی يعنی چی؟ به عنوان کسی که ... اصرار دارم که بدونم چرا در باور بعضی، وبلاگنويسی به منزلهء يک بهانه و امکان برای غلط غولوط نوشتن و راه رفتن روی اعصاب خواننده است؟! چرا يک ضعف، اون هم يک ضعف بزرگ، يعنی عدم تسلط در سطح عادی و متوسط به زبان مادری، اون هم برای کسی که ناسلامتی در اون مملکت زندگی ميکنه و هيچ عذر موجهی براش نداره، بايد يهو يک تيتر و عنوان پيدا بکنه و دارای رسميت بشه؟
برای من البته جالبه که بدونم چرا سطح آموزش فارسی اينقدر افت پيدا کرده و چرا به خصوص دانشجوها و فارغ‌التحصيلها ساده‌ترين قوانين نگارش فارسی رو نميشناسند و چرا تفاوت بين زبان ادبی و زبان عاميانه برای خيليها اصلاً روشن نيست و ميبينی که وسط يک نوشته يا مقالهء جدی يهو کاملاً بدون ربط و مناسبت از يک اصطلاح کوچه بازاری دبش کلاه‌مخملی! استفاده ميکنند. ممکنه مهمترين علتش سيستم درب و داغون آموزشی باشه، يا دشمنی قابل درک حکومت ايران با کتاب و رواج فرهنگ مطالعه، اما در واقع اينجا علت مشکل چندان مهم نيست و ميخوام وضعيت رو همينجور که هست فعلاً بپذيرم و به دلايلش نميپردازم.
اما پیامدهای معضل قابل چشمپوشی نيستند. همين اخيراً برای نوشتهء يکی از دوستان پيام گذاشتم و گفتم «سرمه‌ای» درسته، و نه «صورمه‌ای». تشريف ببريد و پيامش رو در پايين نوشتهء قبلی بخونيد که چطور يه عده آدم خيلی باسواد به سرش ريخته‌اند و طفلکی رو مجبور کرده‌اند که املای صحيح کلمه رو عوض کنه! اين داستان فقط يه معنی داره: از اونجايی که تعداد آدمهای بيسواد بيشتره، نه تنها لزومی در اعتلای سواد و چيز ياد گرفتن و رفع ضعف نميبينند، و نه تنها ديگه احتياجی به احساس شرم بابت بيسواديشون احساس نميکنند، بلکه حتی در تبليغ غلطنويسی فعال هستند. با تکيه بر همين تعداد زيادشون لابی بزرگی پيدا کرده‌اند و افتاده‌اند به جون باسوادترها، و کسانی رو که اين وسط به دليل عدم اطلاع کافی سردرگم و متزلزل هستند رو به طرف خودشون ميکشند و در اين راه از ارعاب و دست انداختن و اسلحهء شيميايی گريزان نيستند! جنگ شده آقا، دست کم نگيريد!
در اين جنگ تازه، تکليف من يکی که معلومه. شما هم لطفاً هرچه زودتر جبههء خودتون رو مشخص کنيد که کدوم طرفی هستيد! آيا غلط نوشتن ضعفه و بايد در حد امکان در رفع و تصحيح و بهبودش کوشيد، يا مايهء افتخاره و بايد ديگران رو هم بهش تشويق کرد؟ آيا وبلاگنويسی يعنی يک بهانهء علنی و رسمی برای بيتوجهی به اصوليترين قوانين نگارش که همه سرش توافق دارند؟ اگر گسترش وبلاگنويسی همزمان به معنی گسترش غلطنويسی و ضربه‌های تازه به پيکر نحيف و بيجان زبان ننه‌مردهء فارسيه، لطفاً زودتر بگيد که من در اين وبلاگ مرده‌شور برده رو تخته کنم و بعد هم برم هک کردن ياد بگيرم و بيفتم به جون سرويسهای وبلاگی!







۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

نشانی از عشق


نشانی از عشق

این ترانه بر روی آهنگ زیر از لاتا نوشته شده


Man Bhavan Ke Ghar Jaye - Lata Mangeshkar, Asha Bhosle, Chori Chori Song




نشانی از عشق

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

تو که میخوای که دیگه بها بذاری
به دوستی ها انتها نذاری
رو دشمنی ها پا بگذاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

من تو رو دوست دارم، از ته این قلبم
از ته این قلبم، باور میکنی؟
تو رهائی من هستی، تو خودِ خودِ من هستی
عشق منو بگو باور میکنی
عشق منو بگو باور میکنی

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

رسم ما شده، نفرت بکاریم، قدرت برآریم
کی میشه که، عشقی بکاریم، عزت برآریم
کی میشه با عشق عشقی بکاریم

حالا میای که ساز رو دامن بذاری
شروع آواز با من بذاری
زیبا اثر رو من بذاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

اینو نشون بده، در راه این عشقت
در راه عشقت عزمت قوی یه
اگه لایق گل هستی، بگو کمتر شل هستی
در راه عشقت عزمت قوی یه
در راه عشقت عزمت قوی یه

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری
همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست
نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست


شاهین دلنشین
05.01.2008


گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان؟! / نامه‌ای دیگر به خانم نیلوفر بیضائی


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


این نوشته، با دستکاری‌هایی ویراستاری و با حِفض تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید

این نامه با تغییراتی در شکل و شمایل و اندازه! در همان زمان، دوباره نوشته شد
به انتهای این نوشته موراجعه کونید

گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان؟!

آیا واقعا به قهرمان نیازی نیست؟
این قهرمان اصلا کیست؟
جنسش، رنگ و بویش از چیست؟
توئی؟ فرزند من است؟ و یا زائیده ی مام وطن؟
راستی چه ضرورتی بود که آفریده شود و یا نشود؟
و آری! سوال اینست: شدن یا نشدن؟


به انتظار معجزه نشستن بس است
من و شما و خیلی های دیگر
میتوانیم نقش خود را بهتر بازی کنیم.

خانم بیضائی
اول، تولد 69 سالگی پدرتان را هم به شما و هم به مردم ایران تبریک میگویم
آقای بهرام بیضائی یکی از بزرگان سینمای ایران بوده و خواهد بود و
ایرانیان زیادی همواره به او و امثال او افتخار خواهند کرد. دوم اینکه شما در
" تولدت مبارک! برای پدرم بهرام بيضايی به مناسبت شصت و نهمين سال تولدش" (1)
مطالبی در مخالفت با قهرمانی نوشتید که باعث نگرانی من شد. همانطور که میدانید من تلاش دارم
که به اندازه ی توانائیم، آزادیخاهان را متحد کنم. و چون شما، فردی بودید که بیشتر از دیگران راجع به
اتحاد مینوشتید و همچنین یکی از بانوان بزرگ تاتر ایران و از خوش شانسی فرزند یکی از تابناکترین ستارگان سینمای ایران هستید، خوب چه بهتر از این بود که حداقل، منِ ناشناس و شمای معروف که حرفتان میتواند افراد بیشتری را به فکر فرو برد، بتوانند بر اساسی استوار با هم متحد شوند. و اولین نامه ام (2) به شما، که همراه با پیشنهاد برنامه ای برای اتحاد بود، در شما بی تاثیر نبود. شما ضمن اینکه ابراز کردید که با بخش اعظم
نوشته ي من موافقید (3) و گفتید که
"نوشته ي شما در من شور ديگري ايجاد كرد. بايد ادامه داد
همانطور كه بارها گفته ام ما در برابر آيندگان مسئوليم."

این را نیز اضافه کردید که دوران قهرمانها سپری شده
اما آیا قبول دارید که کسانی که ادامه میدهند و درجا نمیزنند و باری را که وجدانشان
بر روی دوش آنها گذاشته، حداقل برای اینکه تا آخر عمر عذاب وجدان نکشند، به زمین نمیگذارند
ممکن است قهرمان شوند؟
جواب بدید خانم بیضائی.

شما که متاسفانه به نظر میاد که بهای زور بازو را فراموش کرده اید، شما که از قول پدرتان
شِکوِه از مردمانی میکنید
که وقتی دخترک دبستانی را بخاطر يک تار مو با پس گردنی دستگير می کنند
يک نفرشان جلوی غارت و غارتگر را نمی گيرد
جواب بدید که آیا اگر یکی از تماشاچیان صحنه ی کشان کشان بردن زن و دختری به درون ماشینِ گشت
به جرم پوشیدن پوتین زمستانی! غیرت و زور بازو نشان دهد و آن زن را از چنگال این
"تمام ِ هستی ما را خواهان" دربیاورد. کار بدی کرده است؟ آیا او در این صحنه جرات و شهامت
و ازخودگذشتگی نشان نداده است؟ آیا این عمل او به نوعی، قهرمانی نیست؟
آیا شما مخالف چنین قهرمانی هستید؟
این قهرمان را که آفرید؟ وجدان بیدار مام وطن و یا چی؟
خانم بیضائی، خواهش میکنم ضد قهرمان نشوید. و برعکس، طرفدار قهرمان پروری گردید
قهرمان نداشتن، ثروت نیست، فقر است. کاش که ما در هر عرصه ای هزاران قهرمان داشتیم.

من علائم تردید در تئوری ضد قهرمانیتان را میتوانم در شما مشاهده کنم، و از دیدن این تردید
در شما خوشحال هستم. به من بگو آیا دوست نداشتی که مام وطن، ملت ایران
به جای یک بهرام بیضائی، صد تا بهرام بیضائی داشتند و در واقع میآفریدند؟
شما که پدرتان را در راهش يکی از تک ستاره های حقيقت گو و حقيقت جوی آسمان هنر
اين سه دهه که در داخل ايران زندگی می کنند، میدانید، آیا از صمیم قلب خواهان این نبوده
و نیستید که آسمان فرهنگ ایران ستاره باران باشد؟ آیا این تک ستاره های حقیقت گو و حقیقت جو
به نوعی و به مقداری قهرمان نیستند؟ و آیا تو طرفدار ستاره نیستی و هر چه بیشتر ستاره ببینی بیشتر خوشحال نمیشوی؟ و یا اینکه تلاش نمیکنی گیاهی که طبیعتش گل دادن هم هست
نه تنها گل بدهد، بلکه گلهای زیباتر و خوشبوتری بعمل آورد؟ شما که به درستی همانند پدرتان از زنانگی بعنوان نماد زندگی و سازندگی و طغیانگری و از زنان بعنوان نمادهای ایستادگی و موتور تغییر و تحول، یاد میکنید، احتمالا باید قبول داشته باشید که
این طغیانگران شایسته ی نام قهرمان را دارند.

و سرسخت ترین ایستادگان در برابر تعصب و حکومت زور
قهرمان های بالامقامتر یا بزرگتری هستند. و قهرمانی، نسبی است و شعب گوناگون دارد
و ما به انواع و اقسام کوچک و بزرگ قهرمان احتیاج داریم، و باشد که قهرمانی آنها، در من و تو هم تاثیر گذارد
و به ما اعتماد به نفس دهد که تنها نیستیم. و وقتی راههای سهمگینی را درمینوردند، کمک و دستیار
و بعضی موقعها راهنمای آنان باشیم و برعکس.

شما که هنگام توصیف پدرتان، به درست یا به غلط، مینویسید:

"او بيش از آنکه شيفته ی قهرمان پرستی ها ی رايج شود، بدنبال ضد قهرمانهاست
چرا که در می يابد جامعه ای که نياز به قهرمان دارد، خود از حرکت و در دست گرفتن سرنوشت خويش عاجز است ايستاست و سترون و او که «از سکون بيزار است» با تکاپويی وصف ناشدنی
تمام عمر خود را صرف دانستن، خواندن، ديدن و آفريدن می کند."


آیا قبول ندارید که در هر جامعه ای، مخصوصا جوامعی نظیر ایران
پیدا شدن، درست شدن، ایجاد شدن، ساخته شدن و اظهار وجود قهرمانان کوچک و بزرگ، اجتناب ناپذیر است
این که ما چقدر شیفته ی بعضی ازاین قهرمانان، که میتوانند قهرمانانِ به کجراه بردن هم باشند
بشویم و یا آگاهی را جانشین شیفتگی کنیم و قهرمانان واقعی را بشناسیم، اینکه بعضی از قهرمانانمان را بپرستیم، و یا اینکه آنها را از ارش آسمانی پایین آورده و زمینی کنیم و آگاهانه دوستشان بداریم، و تازه، ایرادهایشان را هم بگیریم، مساله ی دیگری است.

آیا واقعا به قهرمان نیازی نیست؟ این قهرمان اصلا کیست؟
جنسش، رنگش و بویش از چیست؟ توئی؟ فرزند من است؟ و یا زائیده ی مام وطن؟
راستی چه ضرورتی بود و هست که آفریده شود و یا نشود؟ و آری! سوال اینست: شدن یا نشدن؟
به وجود آوردن یا نیاوردن؟ ساختن یا نساختن؟ به وجود آمدن یا نیامدن؟ مگر همه مان فرزند وطن نیستیم؟
مگر هر افتخاری که من و شما کسب کنیم، افتخار وطنمان نیست؟
مگر گاندی قهرمان استقلال و دمکراسی هندوستان نبود؟
مگر ماندلا قهرمان مبارزه با آپارتهاید و کسب حقوق سیاهپوستان نبود؟
این مخالفت شما با قهرمانان به چه دلیل بود؟
از نظر من، حتا اون زن خیابانی هم میتواند قهرمان فداکاری و تحمل درد
برای اون بچه ای که داره از گشنگی میشه تنش سرد
باشد. من نمیتوانم درک کنم که شما ضد قهرمان شده باشید
ضد پرستش، ضد عظمت خدائی دادن، ضد شیفتگی محض بودنِ شما را معلوم است
که میتوانم درک کنم و با شما همعقیده ام، اما چرا ضد قهرمان؟
قبول داشتن نقش شخصیتهای بزرگ، ربطی به پرستش آنها ندارد
اما پرستش شخصیتها نشان عقب افتادگی فرهنگی ست. ملتی که عادت به پرستش کرده باشد
شخصیتهای بزرگش را میپرستد و انتظار معجزه از آنها دارد و حتا میتواند آنها را تبدیل به بزرگترین
دشمنان خودش کند. اگر ما بتوانیم یک قهرمان را از مقام خدائیش به زیر بکشیم، آنوقت با انسانی قهرمان
روبرو میشویم که میتواند در اینجا و آنجا اشتباه کند. و دیگر به نقد کشیدن این اشتباهات مساوی با
شک بردن به آیات اِلاهی! نخواهد بود. شما حرف از مردمانی که قهرمان نیستند میزنید
"مردمانی که میتوانند قهرمانانه کار و زندگی کنند"
آیا امکان ندارد تعدادی از این مردمان، صدای اعتراضشان به حکومت بربریت را
بیشتر از حد معمول بلند کنند و قهرمان شوند؟ این طبیعی ترین جریان جوامع بشری ست
همانطور که یک بدن، در مقابل ورود ویروسی جدید، سعی میکند ضد آن را بسازد
جامعه هم همینطور است. من و شما و همه ی دست اندرکاران سیاست
جزعی از این بدن و نتیجه ی تلاشهای این بدن در حفظ خود هستیم
یکی شده ی ملکه ی مادر و کارگران و سربازان و ژنرالان! هستیم
امثال طبرزدی، گنجی، پدرتان، امیرانتظام، اکبر محمدی، دانشجویان مبارز، صرفنظر از دین و آیین
زندانیان اوین، و خیلی آدمای دیگه، نتیجه ی تلاش کل جامعه، مام وطن، برای رهائی از این غده ی سرطانی
هستند که خود آن را تولید کرده است. شما وقتی در توصیف پدر، به درست یا غلط، مینویسید:


"«آرش» او بر خلاف «آرش» های ديگران يک ضد قهرمان است
ستوربانی است که تنها بر حسب تصادف و از سر اجبار بر فراز البرز کوه می رود
او نخواسته قهرمان باشد، اما در شرايطی قرار می گيرد
که راهی بجز انداختن تيری که تعيين کننده ی مرز ايران و توران است ندارد
او آرش تير را نه با نيروی بدنی يا از سر پهلوانی که با نيروی دل می کشد"

من آرزو میکنم که تک تک مردم ایران میشدند
آرشِ ضد قهرمانی که علارغم! میلشان، با نیروی دل، قهرمان میشدند

بهرام بیضائی: "ما اعتراف می کنيم که از ما بازيگران بهتری هستند، با چشم بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز، با مژده و فريب، با تفنگهای واقعی بسيار!"


و در ضمن ِ این اعتراف، چون تسلیم شدن در برابر واقعیتها، مرگ ما است، با هزاران تلاش
به راهمان ادامه میدهیم تا روزی هم بیاید که باور کنیم که میتوانیم بازیگرانی بهتر از آنها باشیم/ 

نیلوفر: خانم جان در «مسافران» بر اين باور است که
آن بخش از دست رفته ی خانواده روزی باز خواهد گشت
او اين باور را به يک باور عمومی بدل می کند و آنها
کسانی که مرده پنداشته شده بودند باز گشتند
آيا ما فرزندان ايران که روزی و در اوج جوانی ناچار به ترک وطن شديم نيز
روزی به خانه ای بوسعت همه ی ايران باز خواهيم گشت؟ /

و چگونه خود را مرده نپنداریم، وقتی برای بدست آوردن سرزمینمان
تلاشی برای اتحاد نیروهایمان نمی کنیم؟

خانم بیضائی، من در نامه های قبلیم به شما، ادعا کرده ام که
متحد شدن ما، انگار امری رویایی و افسانه ایست
با امضا کردن برنامه ی 17 ماده ای اتحاد، و یا اصلاح و بعد امضای آن، و یا اصلا
با ارائه و یا قبول برنامه ی دیگری، سهمی در بوقوع پیوستن این افسانه داشته باشید
حداقل بیایید الفِ افسانه را با هم بنویسیم. البته اگر با یک امظاء نمیترسید که مبادا ترور شوید
و حداقل خودتان، کالای شهامت را خوب میخرید. شما که از تماشاگران ساکت صحنه های اعدام
دلتان پرخون است، حتما میدانید که عدم تلاش در به اتحاد رساندن هر چه بیشتر روشنفکران و باقی مردم
از ترس اینکه مبادا صدمه ی جسمی و جانی به ما وارد شود، خود در واقع به تماشا نشستن است
تا دیگران لنگش کنند. به انتظار معجزه نشستن بس است. من و شما و خیلی های دیگر
میتوانیم نقش خود را بهتر بازی کنیم. قبول ندارید؟



خوب حالا شنیدن یه آهنگ و خاندن یه ترانه هم بد نیست
ترانه ی زیر را میتوان روی این آهنگ بسیار زیبا خواند، که من سعی میکنم به زودی آنرا بخانم
شما / خانندگان / هم بد نیست که صداتونو ضبط کنید و بفرستید


Lata Mangeshkar و Asha Bhosle

ما را هرگز فراموش نکن






نشانی از عشق

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

تو که میخوای که دیگه بها بذاری
به دوستی ها انتها نذاری
رو دشمنی ها پا بگذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

من تو رو دوست دارم، از ته این قلبم
از ته این قلبم، باور میکنی؟
تو رهائی من هستی، تو خودِ خودِ من هستی

عشق منو بگو باور میکنی

عشق منو بگو باور میکنی

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

رسم ما شده، نفرت بکاریم، قدرت برآریم
کی میشه که، عشقی بکاریم، عزت برآریم
کی میشه با عشق عشقی بکاریم


حالا میای که ساز رو دامن بذاری
شروع آواز با من بذاری
زیبا اثر رو من بذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

اینو نشون بده، در راه این عشقت
در راه عشقت عزمت قوی یه
اگه لایق گل هستی، بگو کمتر شل هستی

در راه عشقت عزمت قوی یه

در راه عشقت عزمت قوی یه

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست



پیروز باشیم
با ابراز مهر به شما و دیگر آزادیخواهان
شاهین دلنشین




(1) ، (2)،، (3) 

-------------------------------------------------------------------------------------------

SUNDAY, 30 DECEMBER 2007

گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان
…..
…..
این نامه بخاطر کامنتی که برایش نوشته شد / و در پایین می‌خانید/ دوباره بازنویسی
و کوتاهتر گشته و در پست بعدی اراعه شد.

Posted by رندِعالمسوزِ.خالی‌بندِ.مهربان‌پاچه‌گیر at 2:55 pm 2 comments: Links to this post



2 Comments

Anonymous Anonymous said…
شاهین دلنشین این وبلاگه یا روزنامه؟
چرا انقد زیاد و بی فاصله و تو هم توهم توهم نوشتی؟
فکر کردی بیکارم یا وقت زیادی دارم که این همه رو بخونم؟
نخوندم و کامنت هم واست نوشتم.
3 January 2008 02:25


 شاهین دلنشین said...
به فرد بی اسم:
این یک وبلاگه به همین شکل و شمایل که
ممکنه تغییر هم بکنه.اگه فکر میکنید روزنامه هست، خوب من را به مقام روزنامه نویسی
مفتخر یا مفت خر کرده اید! مجبور نیستید همه جایش را بخانید

با پست بعدی، فاصله ها را کمی بیشتر میکنم
راستش اختلاف اندازه ی فونتها در فایرفاکس و اکسپلورر یه مقدار باعث دردسرم شده.

اینکه این نوشته را نخاندید، باعث احساس خراش در سینه ام شد
میتونستی نصفشو یک بار و نصف دیگرشو یک بار دیگه بخونی، هر موقع وقت کردی
من هم از روی بیکاری به این فکر نرسیدم که راجع به قهرمان صحبت کنم. شاید به قول شما
یه مقدار طولانی هم شده باشه، ولی فکر نمیکردم شما متر میگیرید
/ و حتا بدون توجه به حروف برجسته، که اگر را میخاندید، میتوانستید کامنتتان را پُربارتر بکنید،/
و اگر طول مطلب کاملا باب میل نبود، نوشته را محکوم به زباله دانی میکنید.
شناخت حقایق خیلی موقعها دردآور است و من هم برای خودم و هم برای شما
همواره آرزوی داشتن استواری و وجدانی آسوده میکنم
با چشمانی همین الان پر اشک

3 January 2008 15:26

-------------------------------------------------------------------------------