۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه

گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان؟! / نامه‌ای دیگر به خانم نیلوفر بیضائی


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


این نوشته، با دستکاری‌هایی ویراستاری و با حِفض تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید

این نامه با تغییراتی در شکل و شمایل و اندازه! در همان زمان، دوباره نوشته شد
به انتهای این نوشته موراجعه کونید

گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان؟!

آیا واقعا به قهرمان نیازی نیست؟
این قهرمان اصلا کیست؟
جنسش، رنگ و بویش از چیست؟
توئی؟ فرزند من است؟ و یا زائیده ی مام وطن؟
راستی چه ضرورتی بود که آفریده شود و یا نشود؟
و آری! سوال اینست: شدن یا نشدن؟


به انتظار معجزه نشستن بس است
من و شما و خیلی های دیگر
میتوانیم نقش خود را بهتر بازی کنیم.

خانم بیضائی
اول، تولد 69 سالگی پدرتان را هم به شما و هم به مردم ایران تبریک میگویم
آقای بهرام بیضائی یکی از بزرگان سینمای ایران بوده و خواهد بود و
ایرانیان زیادی همواره به او و امثال او افتخار خواهند کرد. دوم اینکه شما در
" تولدت مبارک! برای پدرم بهرام بيضايی به مناسبت شصت و نهمين سال تولدش" (1)
مطالبی در مخالفت با قهرمانی نوشتید که باعث نگرانی من شد. همانطور که میدانید من تلاش دارم
که به اندازه ی توانائیم، آزادیخاهان را متحد کنم. و چون شما، فردی بودید که بیشتر از دیگران راجع به
اتحاد مینوشتید و همچنین یکی از بانوان بزرگ تاتر ایران و از خوش شانسی فرزند یکی از تابناکترین ستارگان سینمای ایران هستید، خوب چه بهتر از این بود که حداقل، منِ ناشناس و شمای معروف که حرفتان میتواند افراد بیشتری را به فکر فرو برد، بتوانند بر اساسی استوار با هم متحد شوند. و اولین نامه ام (2) به شما، که همراه با پیشنهاد برنامه ای برای اتحاد بود، در شما بی تاثیر نبود. شما ضمن اینکه ابراز کردید که با بخش اعظم
نوشته ي من موافقید (3) و گفتید که
"نوشته ي شما در من شور ديگري ايجاد كرد. بايد ادامه داد
همانطور كه بارها گفته ام ما در برابر آيندگان مسئوليم."

این را نیز اضافه کردید که دوران قهرمانها سپری شده
اما آیا قبول دارید که کسانی که ادامه میدهند و درجا نمیزنند و باری را که وجدانشان
بر روی دوش آنها گذاشته، حداقل برای اینکه تا آخر عمر عذاب وجدان نکشند، به زمین نمیگذارند
ممکن است قهرمان شوند؟
جواب بدید خانم بیضائی.

شما که متاسفانه به نظر میاد که بهای زور بازو را فراموش کرده اید، شما که از قول پدرتان
شِکوِه از مردمانی میکنید
که وقتی دخترک دبستانی را بخاطر يک تار مو با پس گردنی دستگير می کنند
يک نفرشان جلوی غارت و غارتگر را نمی گيرد
جواب بدید که آیا اگر یکی از تماشاچیان صحنه ی کشان کشان بردن زن و دختری به درون ماشینِ گشت
به جرم پوشیدن پوتین زمستانی! غیرت و زور بازو نشان دهد و آن زن را از چنگال این
"تمام ِ هستی ما را خواهان" دربیاورد. کار بدی کرده است؟ آیا او در این صحنه جرات و شهامت
و ازخودگذشتگی نشان نداده است؟ آیا این عمل او به نوعی، قهرمانی نیست؟
آیا شما مخالف چنین قهرمانی هستید؟
این قهرمان را که آفرید؟ وجدان بیدار مام وطن و یا چی؟
خانم بیضائی، خواهش میکنم ضد قهرمان نشوید. و برعکس، طرفدار قهرمان پروری گردید
قهرمان نداشتن، ثروت نیست، فقر است. کاش که ما در هر عرصه ای هزاران قهرمان داشتیم.

من علائم تردید در تئوری ضد قهرمانیتان را میتوانم در شما مشاهده کنم، و از دیدن این تردید
در شما خوشحال هستم. به من بگو آیا دوست نداشتی که مام وطن، ملت ایران
به جای یک بهرام بیضائی، صد تا بهرام بیضائی داشتند و در واقع میآفریدند؟
شما که پدرتان را در راهش يکی از تک ستاره های حقيقت گو و حقيقت جوی آسمان هنر
اين سه دهه که در داخل ايران زندگی می کنند، میدانید، آیا از صمیم قلب خواهان این نبوده
و نیستید که آسمان فرهنگ ایران ستاره باران باشد؟ آیا این تک ستاره های حقیقت گو و حقیقت جو
به نوعی و به مقداری قهرمان نیستند؟ و آیا تو طرفدار ستاره نیستی و هر چه بیشتر ستاره ببینی بیشتر خوشحال نمیشوی؟ و یا اینکه تلاش نمیکنی گیاهی که طبیعتش گل دادن هم هست
نه تنها گل بدهد، بلکه گلهای زیباتر و خوشبوتری بعمل آورد؟ شما که به درستی همانند پدرتان از زنانگی بعنوان نماد زندگی و سازندگی و طغیانگری و از زنان بعنوان نمادهای ایستادگی و موتور تغییر و تحول، یاد میکنید، احتمالا باید قبول داشته باشید که
این طغیانگران شایسته ی نام قهرمان را دارند.

و سرسخت ترین ایستادگان در برابر تعصب و حکومت زور
قهرمان های بالامقامتر یا بزرگتری هستند. و قهرمانی، نسبی است و شعب گوناگون دارد
و ما به انواع و اقسام کوچک و بزرگ قهرمان احتیاج داریم، و باشد که قهرمانی آنها، در من و تو هم تاثیر گذارد
و به ما اعتماد به نفس دهد که تنها نیستیم. و وقتی راههای سهمگینی را درمینوردند، کمک و دستیار
و بعضی موقعها راهنمای آنان باشیم و برعکس.

شما که هنگام توصیف پدرتان، به درست یا به غلط، مینویسید:

"او بيش از آنکه شيفته ی قهرمان پرستی ها ی رايج شود، بدنبال ضد قهرمانهاست
چرا که در می يابد جامعه ای که نياز به قهرمان دارد، خود از حرکت و در دست گرفتن سرنوشت خويش عاجز است ايستاست و سترون و او که «از سکون بيزار است» با تکاپويی وصف ناشدنی
تمام عمر خود را صرف دانستن، خواندن، ديدن و آفريدن می کند."


آیا قبول ندارید که در هر جامعه ای، مخصوصا جوامعی نظیر ایران
پیدا شدن، درست شدن، ایجاد شدن، ساخته شدن و اظهار وجود قهرمانان کوچک و بزرگ، اجتناب ناپذیر است
این که ما چقدر شیفته ی بعضی ازاین قهرمانان، که میتوانند قهرمانانِ به کجراه بردن هم باشند
بشویم و یا آگاهی را جانشین شیفتگی کنیم و قهرمانان واقعی را بشناسیم، اینکه بعضی از قهرمانانمان را بپرستیم، و یا اینکه آنها را از ارش آسمانی پایین آورده و زمینی کنیم و آگاهانه دوستشان بداریم، و تازه، ایرادهایشان را هم بگیریم، مساله ی دیگری است.

آیا واقعا به قهرمان نیازی نیست؟ این قهرمان اصلا کیست؟
جنسش، رنگش و بویش از چیست؟ توئی؟ فرزند من است؟ و یا زائیده ی مام وطن؟
راستی چه ضرورتی بود و هست که آفریده شود و یا نشود؟ و آری! سوال اینست: شدن یا نشدن؟
به وجود آوردن یا نیاوردن؟ ساختن یا نساختن؟ به وجود آمدن یا نیامدن؟ مگر همه مان فرزند وطن نیستیم؟
مگر هر افتخاری که من و شما کسب کنیم، افتخار وطنمان نیست؟
مگر گاندی قهرمان استقلال و دمکراسی هندوستان نبود؟
مگر ماندلا قهرمان مبارزه با آپارتهاید و کسب حقوق سیاهپوستان نبود؟
این مخالفت شما با قهرمانان به چه دلیل بود؟
از نظر من، حتا اون زن خیابانی هم میتواند قهرمان فداکاری و تحمل درد
برای اون بچه ای که داره از گشنگی میشه تنش سرد
باشد. من نمیتوانم درک کنم که شما ضد قهرمان شده باشید
ضد پرستش، ضد عظمت خدائی دادن، ضد شیفتگی محض بودنِ شما را معلوم است
که میتوانم درک کنم و با شما همعقیده ام، اما چرا ضد قهرمان؟
قبول داشتن نقش شخصیتهای بزرگ، ربطی به پرستش آنها ندارد
اما پرستش شخصیتها نشان عقب افتادگی فرهنگی ست. ملتی که عادت به پرستش کرده باشد
شخصیتهای بزرگش را میپرستد و انتظار معجزه از آنها دارد و حتا میتواند آنها را تبدیل به بزرگترین
دشمنان خودش کند. اگر ما بتوانیم یک قهرمان را از مقام خدائیش به زیر بکشیم، آنوقت با انسانی قهرمان
روبرو میشویم که میتواند در اینجا و آنجا اشتباه کند. و دیگر به نقد کشیدن این اشتباهات مساوی با
شک بردن به آیات اِلاهی! نخواهد بود. شما حرف از مردمانی که قهرمان نیستند میزنید
"مردمانی که میتوانند قهرمانانه کار و زندگی کنند"
آیا امکان ندارد تعدادی از این مردمان، صدای اعتراضشان به حکومت بربریت را
بیشتر از حد معمول بلند کنند و قهرمان شوند؟ این طبیعی ترین جریان جوامع بشری ست
همانطور که یک بدن، در مقابل ورود ویروسی جدید، سعی میکند ضد آن را بسازد
جامعه هم همینطور است. من و شما و همه ی دست اندرکاران سیاست
جزعی از این بدن و نتیجه ی تلاشهای این بدن در حفظ خود هستیم
یکی شده ی ملکه ی مادر و کارگران و سربازان و ژنرالان! هستیم
امثال طبرزدی، گنجی، پدرتان، امیرانتظام، اکبر محمدی، دانشجویان مبارز، صرفنظر از دین و آیین
زندانیان اوین، و خیلی آدمای دیگه، نتیجه ی تلاش کل جامعه، مام وطن، برای رهائی از این غده ی سرطانی
هستند که خود آن را تولید کرده است. شما وقتی در توصیف پدر، به درست یا غلط، مینویسید:


"«آرش» او بر خلاف «آرش» های ديگران يک ضد قهرمان است
ستوربانی است که تنها بر حسب تصادف و از سر اجبار بر فراز البرز کوه می رود
او نخواسته قهرمان باشد، اما در شرايطی قرار می گيرد
که راهی بجز انداختن تيری که تعيين کننده ی مرز ايران و توران است ندارد
او آرش تير را نه با نيروی بدنی يا از سر پهلوانی که با نيروی دل می کشد"

من آرزو میکنم که تک تک مردم ایران میشدند
آرشِ ضد قهرمانی که علارغم! میلشان، با نیروی دل، قهرمان میشدند

بهرام بیضائی: "ما اعتراف می کنيم که از ما بازيگران بهتری هستند، با چشم بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز، با مژده و فريب، با تفنگهای واقعی بسيار!"


و در ضمن ِ این اعتراف، چون تسلیم شدن در برابر واقعیتها، مرگ ما است، با هزاران تلاش
به راهمان ادامه میدهیم تا روزی هم بیاید که باور کنیم که میتوانیم بازیگرانی بهتر از آنها باشیم/ 

نیلوفر: خانم جان در «مسافران» بر اين باور است که
آن بخش از دست رفته ی خانواده روزی باز خواهد گشت
او اين باور را به يک باور عمومی بدل می کند و آنها
کسانی که مرده پنداشته شده بودند باز گشتند
آيا ما فرزندان ايران که روزی و در اوج جوانی ناچار به ترک وطن شديم نيز
روزی به خانه ای بوسعت همه ی ايران باز خواهيم گشت؟ /

و چگونه خود را مرده نپنداریم، وقتی برای بدست آوردن سرزمینمان
تلاشی برای اتحاد نیروهایمان نمی کنیم؟

خانم بیضائی، من در نامه های قبلیم به شما، ادعا کرده ام که
متحد شدن ما، انگار امری رویایی و افسانه ایست
با امضا کردن برنامه ی 17 ماده ای اتحاد، و یا اصلاح و بعد امضای آن، و یا اصلا
با ارائه و یا قبول برنامه ی دیگری، سهمی در بوقوع پیوستن این افسانه داشته باشید
حداقل بیایید الفِ افسانه را با هم بنویسیم. البته اگر با یک امظاء نمیترسید که مبادا ترور شوید
و حداقل خودتان، کالای شهامت را خوب میخرید. شما که از تماشاگران ساکت صحنه های اعدام
دلتان پرخون است، حتما میدانید که عدم تلاش در به اتحاد رساندن هر چه بیشتر روشنفکران و باقی مردم
از ترس اینکه مبادا صدمه ی جسمی و جانی به ما وارد شود، خود در واقع به تماشا نشستن است
تا دیگران لنگش کنند. به انتظار معجزه نشستن بس است. من و شما و خیلی های دیگر
میتوانیم نقش خود را بهتر بازی کنیم. قبول ندارید؟



خوب حالا شنیدن یه آهنگ و خاندن یه ترانه هم بد نیست
ترانه ی زیر را میتوان روی این آهنگ بسیار زیبا خواند، که من سعی میکنم به زودی آنرا بخانم
شما / خانندگان / هم بد نیست که صداتونو ضبط کنید و بفرستید


Lata Mangeshkar و Asha Bhosle

ما را هرگز فراموش نکن






نشانی از عشق

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

تو که میخوای که دیگه بها بذاری
به دوستی ها انتها نذاری
رو دشمنی ها پا بگذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

من تو رو دوست دارم، از ته این قلبم
از ته این قلبم، باور میکنی؟
تو رهائی من هستی، تو خودِ خودِ من هستی

عشق منو بگو باور میکنی

عشق منو بگو باور میکنی

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

رسم ما شده، نفرت بکاریم، قدرت برآریم
کی میشه که، عشقی بکاریم، عزت برآریم
کی میشه با عشق عشقی بکاریم


حالا میای که ساز رو دامن بذاری
شروع آواز با من بذاری
زیبا اثر رو من بذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

اینو نشون بده، در راه این عشقت
در راه عشقت عزمت قوی یه
اگه لایق گل هستی، بگو کمتر شل هستی

در راه عشقت عزمت قوی یه

در راه عشقت عزمت قوی یه

تو که بعضی مواقع غیرت میاری
به اختلاف عزت نمیذاری
نفاق و در حیرت میاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست

حالا تو ای که پا رو رسم میذاری
مهرتو در دسترسم میذاری
دستاتو تو دستم میذاری

همین یه نشانه ست، همین یه نشانه ست

نشانی از عشقی، زیبا ترانه ست



پیروز باشیم
با ابراز مهر به شما و دیگر آزادیخواهان
شاهین دلنشین




(1) ، (2)،، (3) 

-------------------------------------------------------------------------------------------

SUNDAY, 30 DECEMBER 2007

گیاه بدون گل و جامعه ی بدون قهرمان
…..
…..
این نامه بخاطر کامنتی که برایش نوشته شد / و در پایین می‌خانید/ دوباره بازنویسی
و کوتاهتر گشته و در پست بعدی اراعه شد.

Posted by رندِعالمسوزِ.خالی‌بندِ.مهربان‌پاچه‌گیر at 2:55 pm 2 comments: Links to this post



2 Comments

Anonymous Anonymous said…
شاهین دلنشین این وبلاگه یا روزنامه؟
چرا انقد زیاد و بی فاصله و تو هم توهم توهم نوشتی؟
فکر کردی بیکارم یا وقت زیادی دارم که این همه رو بخونم؟
نخوندم و کامنت هم واست نوشتم.
3 January 2008 02:25


 شاهین دلنشین said...
به فرد بی اسم:
این یک وبلاگه به همین شکل و شمایل که
ممکنه تغییر هم بکنه.اگه فکر میکنید روزنامه هست، خوب من را به مقام روزنامه نویسی
مفتخر یا مفت خر کرده اید! مجبور نیستید همه جایش را بخانید

با پست بعدی، فاصله ها را کمی بیشتر میکنم
راستش اختلاف اندازه ی فونتها در فایرفاکس و اکسپلورر یه مقدار باعث دردسرم شده.

اینکه این نوشته را نخاندید، باعث احساس خراش در سینه ام شد
میتونستی نصفشو یک بار و نصف دیگرشو یک بار دیگه بخونی، هر موقع وقت کردی
من هم از روی بیکاری به این فکر نرسیدم که راجع به قهرمان صحبت کنم. شاید به قول شما
یه مقدار طولانی هم شده باشه، ولی فکر نمیکردم شما متر میگیرید
/ و حتا بدون توجه به حروف برجسته، که اگر را میخاندید، میتوانستید کامنتتان را پُربارتر بکنید،/
و اگر طول مطلب کاملا باب میل نبود، نوشته را محکوم به زباله دانی میکنید.
شناخت حقایق خیلی موقعها دردآور است و من هم برای خودم و هم برای شما
همواره آرزوی داشتن استواری و وجدانی آسوده میکنم
با چشمانی همین الان پر اشک

3 January 2008 15:26

-------------------------------------------------------------------------------



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما می‌.تواند تاثیرگذار باشد. برای فرستادن نظر و پیغام، احتیاج به دادن اسم و آدرس و کلمه‌ رمز و قد و وزن ندارید. خودتان انتخاب کنید. فحش دادن آزاد است، خالی کنیدعقده‌.ها را ، اما زیاد تکرار نکنید.