۱۳۸۶ شهریور ۲۲, پنجشنبه

پاسخی از طرف خانم بیضائی به نامه‌ای به او، با عنوان: "تومیتوانی نقشت را بهتر بازی کنی"


مهم!: برای درک فلسفه‌یه! من در موردِ املای فارسی وبرای راهت‌تر خاندنِ این یا آن! نوشته
در رابته با غلَت‌های اهتمالی‌یه! املاعی


این نوشته، با حِفض تاریخ انتشارش، به این‌جا مونتقل شوده است
برای دسترسی به آرشیو وبلاگ‌های سابقم، رووی لینک بالا کلیک کونید


پاسخی از طرف خانم بیضائی


شاهين دلنشين گرامي

درود بر شما. از شما پوزش مي خواهم كه پاسخ نوشته تان را نتوانستم سر موقعي كه به شما وعده داده بودم برايتان بفرستم. ...

بايد اذعان كنم كه اين پاسخ شايد اولين نوشته ي من بعد از چندين ماه سكوت باشد. البته اين سكوت به معناي بيكاري نبوده و من در يكسال گذشته شديدا درگير تمرينها واجراهاي دونمايش بودم كه بطور همزمان تمرين و اجرا شدند. براي اولين بار بعد از بيش از يك دهه كار تئاتر تصميم گرفتم كه بزبان آلماني كار كنم . با وجود موفقيت هر دو نمايش در مطبوعات آلماني، از يكسو بدليل خستگي ناشي از دو برابر شدن كار و فشار بيخوابي و از سوي ديگر بخاطر بحراني كه در نتيجه ي تغيير زبان نمايش در من ايجاد شد، مدتي است كه حس مي كنم از نظر ذهني كاملا بلوكه شده ام. انرژي سرشار و شوق بيدريغي كه در اين سالها داشتم ، انگار ديگر منبعي براي تغذيه ندارد. من اين نامه را از درون اين بحران برايتان مي نويسم.

در زمينه ي تئاتر به مرحله اي رسيده ام كه بايد براي آينده تصميم بگيرم كه آيا مي توانم با زبان فارسي وداع بگويم؟ مخاطبم كيست؟ براي چه و براي كه كار مي كنم . به هر حال داستان بحران هاي پي در پي اهل هنري كه در جاي خودش كار نمي كند و از موطنش به اجبار كنده و به جاي ديگري پرتاب شده ، داستان تازه اي نيست و اين بحران هم اولين بحران هنري من نبوده وآخري نيز نخواهد بود.

باز مي گردم به متن شما كه سرشار از همان شوق و انرژي و ميل به تغيير است كه تا همين چندي پيش در من نيز بود و بايد اذعان كنم كه همچنان نيز در جايي در درونم هست، اما انگار زنداني تارهايي نامرئي و در هم تنيده شده است.

سرزمينم 28 سال است كه دارد در جلوي چشمانم روز به روز بسوي زوال مي رود و پوچ مي شود و از درون تهي مي گردد و من نمي توانم كاري بكنم. به هر سو مي نگرم ، زوال و از هم گسيختگي مي بينم. سقوط تا كجا؟! و تا كي...
بسيار گفته ام و نوشته ام و تلاش كرده ام تا بشناسم ريشه ي درد را و بشناسانم آنچه در حد توانم شناخته ام. اما اين حس لعنتي تنهايي و فرياد زدن در خلاء ديگر رهايم نمي كند. هنوز نتوانسته ام به زوال انسان تا اين حد عادت كنم و شايد هرگز نتوانم بي تفاوتي چهره ي تماشاگران سنگسار و شلاق و دار را بفهمم.

بارها گفته ام و نوشته ام كه براي تغيير به انسانهايي نياز داريم كه با درك ضرورت آن بتوانند بر روي حداقلي از اشتراكات كه نظر من باور به حرمت انسان و حقوق بشر، جدايي دين از دولت، دمكراسي و آزادي است جلوي اضمحلال مفهوم انسان را در آن سرزمين بگيرند و سايه ي شوم اين حكومت ضد تاريخ و ضد بشر را از سر ايران بزدايند. براي آيندگان . و اين يك وظيفه ي ملي است. باز هم خواهم گفت.

اما دلنشين گرامي، چگونه مي توانم نقشم را بهتر از اين بازي كنم، زمانيكه خودم را اينقدر تنها مي بينم. ما در اين تنهايي و در اين خلاء چگونه مي توانيم نقشي را بر عهده گيريم ، ياران ما كجايند. انقلابي شده كه در آن تقريبا همه و هر كس بنوعي سهيم بوده اند و راه براي قدرت گيري ديوي باز شده كه نامش آز است. او قدرت خود را پيش از اينكه مديون قوت خود باشد، مديون ناداني ماست. او از تمام تعصبها و پيشداوريهاي ما سلاحي ساخت بنام ايدئولوژي ديني و با ماشين سركوب بي امان ، با شقاوتي كه ناشي از باور كور به يك ايدئولوژي غير انساني است ما را به ملحد و مسلمان، غير خودي وخودي، جاسوس و خادم تقسيم كرد و ما نه تقسيم كه تجزيه شديم... به هزاران و ميليونها تكه ي جدا از هم تجزيه شديم، تحقير شديم و به تحقير ديگران ياري رسانديم ، از هويت انساني تهي شديم، چند شخصيتي شديم و ترس در ما دروني شد. براي زنده ماندن، مرگ ديگري و ديگران را به هيچ انگاشتيم و بدين سان در جنايت و كشتار سهيم شديم. ما ملت “مظلوم و ستمديده“ به ظالماني بدل شديم كه از روي جسد فرزندانشان مي گذرند تا ادامه ي حيات خود را تضمين كرده باشند.

گمان مي كنم هنوز و همچنان بسياري از ما به عمق فاجعه آگاه نيستند. اين حكومت شبيه عقب مانده ترين بخش فكري جامعه ي ماست و ابزار حاكميتش تنها سركوب نيست، بلكه و بدتر از آن ترويج افكار عقب مانده اي است كه بسياري با آن همذات پنداري مي كنند. حكومت توتاليتر، آنگونه كه جمهوري اسلامي هست يا فاشيسم هيتلري بود، به همين دليل يكي از خطرناكترين انواع استبداد است، چرا كه علاوه بر خشونت فيزيكي، نوعي از خشونت عريان روحي و رواني را گسترش مي دهد و همگاني مي كند و هر روز جامعه را ناهنجارتر، بي اخلاق تر و بي پرنسيب تر ميكند.

من متاسفم كه در چنين دوراني زاده شدم و آنچه به چشم ديدم و مي بينم، قرون وسطاست آنگونه كه در كتابها از عصرهاي تيره و تاريكي جهل خوانده اي و گمان مي كني كه متعلق به عصرهاي پيشين بود.
آري حق با شماست . وقت، وقت عمل است اما براي عملي شدن ايده ها ، حداقلي از اعتماد متقابل، احترام به دگر انديش و باور به آزادي و حق دگر انديشي لازم است. متاسفم كه بايد بگويم اين حد اقلها را در ميدان عمل در بسياري از نيروها نمي بينم. تلاش يكسوست، نتيجه سوي ديگر. تلاشهاي امروز ما بسيار و بارها بي نتيجه مانده.

بسيار روشن بگويم كه از نيروهاي موجود كه پتانسيل ايجاد تحول در جامعه را دارند، نا اميدم . شفافيت، شهامت، صراحت و در عين حال تلاش بيدريغ كالاهايي است كه در شرايط فعلي كمتر خريدار داد. من جمهوريخواهم اما وقتي كساني را مي بينم كه اندك هم نيستد و تحت لواي جمهويخواهي، نظام توتاليتر اسلامي را توجيه مي كنند و تحت لواي دمكراسي خواهي ، خشونت اسلامي را حق جلوه مي دهند و براي نزديك شدن به اين نيرو و آن نيرو در حلقه ي قدرت نظام ايدئولوژيك ديني هر پرنسيبي را زير پا ميگذارند و وقتي مي بينم كه تاكيد من بر وظيفه ي ملي ائتلاف دمكراسي خواهان براي بركناري نظام ديني و جايگزين كردن آن با نظم دمكراتيك ، اينسو و آنسو زمزمه هايي را بهمراه مي آورد كه “طرف از سلطنت دفاع مي كند“ (!) اوج زوال را در نظام انديشگي اسلاميزه شده ي مدعيان مخالفت با نظام ديني در مي يابم و ان سوال برايم پيش مي آيد كه پس آنها با چه چيز اين نظام مخالفند زمانيكه جنس انديشه شان با هر ادعايي كه باشد با آن هم سرشت است و جهان را در نگاه خط كشي شده ي خود به دو اردوگاه خير و شر تقسيم مي كنند... گمان ميكنم كه بايد جمهوريخواهي ام را باز تعريف كنم و روشن كنم كه جمهوريخواهي صرف، بدون باور به آزادي، پلوراليسم ، دمكراسي و سكولاريته چيزي جز بازتوليد استبداد و حكومت ايدئولوژيك از همان نوعي كه اكنون دچارش شده ايم، نخواهد بود.

با بخش اعظم نوشته ي بسيار زيباي شما موافقم ، اما متاسفانه تعداد كساني كه با ما هم نظرند، همچنان اندك است. اي كاش در شرايط روحي بهتري برايتان مي نوشتم ، اما حتما از فراز و نشيبهاي اين راه پر سنگلاخ با خبريد و مي دانيد كه دوران قهرمانها سپري شده و ما همه انسانيم با همان حساسيتها، اميدها و نااميدها، با همان نقاط قوت و ضعف.

راستش كم كم داشتم به پوچي اين تلاشها باور مي كردم و تصميم داشتم وارد يك دوران طولاني سكوت بشوم. مي دانم كه اين سكوت ابدي نيست ، اما به ذخيره ي انرژي و روحيه ي تازه نياز دارم.

نوشته ي شما در من شور ديگري ايجاد كرد. بايد ادامه داد. همانطور كه بارها گفته ام ما در برابر آيندگان مسئوليم.

پيروز باشيم
با مهر و دوستي
نيلوفر بيضايي
26 آگوست 2007


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظر شما می‌.تواند تاثیرگذار باشد. برای فرستادن نظر و پیغام، احتیاج به دادن اسم و آدرس و کلمه‌ رمز و قد و وزن ندارید. خودتان انتخاب کنید. فحش دادن آزاد است، خالی کنیدعقده‌.ها را ، اما زیاد تکرار نکنید.